یه آشنا بود که همش گم می شد
باعث خنده های مردم می شد
هر جا می رفت توی عزا- عروسی
یک تنه باعث تلاطم می شد
.
صبح که می شد پیش از طلوع خورشید
پا می شد و جلیقه شو می پوشید
می زد بیرون توو کوچه و خیابون
با هر کی از راه می رسید می جوشید
.
سرزده وارد منازل می شد
احترام زنا رو قائل می شد
زود گره های اخما رو وا می کرد
یک تنه حلال مسائل می شد
.
با رفتنش به هر کجای این شهر
خنده میاوُرد رو لبای این شهر
یه جور سفیر صلح وخندمون بود
از طرف خدا برای این شهر
.
بعضی رو دوس نداشت بدون دلیل
بعضیا رو می گفت: برو زن ذلیل!
بعضیا رو یه توصیفایی می کرد…
یه چیزی توو مایه های ” دسته بیل”!
.
بدون تبلیغ شدنه اونجوری
به اختیارش که نبود،مجبوری-
کاندید محبوب یه عده می شد!
توو انتخابات رئیس جمهوری
.
طوری باهاش حرف می زدن بعضیا
انگاری خیلی عاقلن توو دنیا!
اگر که عاقلی به اینه مَشتی
ما رو که بی خیال بشو به مولا…
.
هر کی بتونه دلی آباد کنه
یک نفرو از غمی آزاد کنه
انگاری یه شهرُ دوباره ساخته
هر که بتونه مردمو شاد کنه