شعر زیر با عنون “باران” سروده یکی از مخاطبان انارپرس است.
باران
باران که میبارد، روح وتنم شاداب میگردد
کویر تشنهام، همچو رودی پر آب میگردد
باران که میبارد، غبار چهرهام را میزداید
گل امید را در قلب من، با قطرههایش مینشاند
آن قطرههای کوچک اما پر ز احساس
هر قطره اش یاد او ر امید، به فرداس
باران که میبارد، به یک باره دلم شیدا شود
همهٔ حسهای خوب، یکجا در دلم پیدا شود
باران، نمیدانم چرا اینقدر خوشحالم میکند
باران، نمیدانم چه کاری با من و آن حالم میکند
اما، هر چه هست، حال بدم را خوب تسکین میدهد
همچو آن گنجییست که شاهی به مسکین میدهد
باران که باریدن بگیرد، من دلم، آرام میگیرد
آن روح زخمی، با قطرههایش آرام، جان میگیرد
باران که میبارد همه شادند و مسرور و دلارام
بنازم آن که میگفت، با یاد خدا دل گیرد آرام
از دید من هر قطره باران، یک قطره از اشک خداست
اشکهایی که تنها دلیلش، شادی دلهای ماست
(الف، ه)