• امروز : سه شنبه - ۴ اردیبهشت - ۱۴۰۳
  • برابر با : Tuesday - 23 April - 2024

سه شعر از افسانه هادی‌زاده، شاعر اناری؛ نیستی و یاد تو آتش زده بر جان من

  • 06 تیر 1395 - 0:26
سه شعر از افسانه هادی‌زاده، شاعر اناری؛ نیستی و یاد تو آتش زده بر جان من

اشعار زیر سرورده افسانه هادی‌زاده یکی از شاعران اناری است.

خواستم مانع شوم از رفتنت رویم نشد

دستهایم را برایت سد کنم رویم نشد

دیدمت سخت مصمم گشته ای ترکم کنی

خواستم تا تصویر در چشمت شوم رویم نشد

ای که احساسم برایت قصه و افسانه بود

خواستم تا خود ببینی عاشقم رویم نشد

خاطرات خوب و بد هر دو برایم مرحم است

خواستم خواهش کنم محرم شویم رویم نشد

عاشقی را هیچکس معنا نکرد

خواستم با اشک و آه تعبیرش کنم رویم نشد

می روی خوش باش اما تا ابد داغت به دل

خواستم گویم که سخت میسوزاندم رویم نشد

***************

به خیالت که به جز تو به سرم فکر کسی هست که نیست
به خیالت که به جز تو به دلم مهر کسی هست که نیست
من همانم که وجودش به وجود تو گره خورده شده
به گمانت که مرا بی تو نفس هست که نیست
منم و عاشقی و خستگی و دلداری
به خیالت نرسد جز تو مرا شوق کسی هست که نیست
من همان صید گرفتار شده در بند توام

به خیالت که مرا راه گریز هست که نیست
همچو آن قطره ی اشکی که ز شمع افتاده
به خیالت به دلم ترس از این حادثه هست که نیست
تو مرا نیم نگاهی نکنی تا که روم از کویت،

به خیالت که ز بی مهری تو هیچ مرا باکی هست که نیست

*********************

نیستی و یاد تو آتش زده بر جان من

جان من در آتش است و نام تو بر کام من

ای که رفتی از برم مهرت هنوزم در دل است

صید دانه دیده ای و ردپایت در کنار دام من

آرزوها بر وصالت داشتم در صبح و شب

ای که بعد رفتنت جاریست خونابه از مژگان من

گفتمت بهر مسلمانی کمی بر من مدارا میکنی

دین و دل کردی فدایی بر سر مهراب من

در فراقت گشته ام بیمار و تب در استخوان

مهر و تب هر دو بماندند در دل و در جان من

گفتمت خواهی برو اما کمی آرامتر

رفته ای یانه نمیدانم فغان از حال من

ثبت دیدگاه