• امروز : چهارشنبه - ۵ اردیبهشت - ۱۴۰۳
  • برابر با : Wednesday - 24 April - 2024

شعری از محمد گرجی؛ گفت‌وگو با عزرائیل

  • 31 تیر 1395 - 18:38
شعری از محمد گرجی؛ گفت‌وگو با عزرائیل

شعر زیر سروده محمد گرجی، شاعر اناری است.

روزی می زدم بیل اندر صحرا و با غم

ناگهان عزرائیل آمد به سراغم

گفت مهیا شو هنگام رفتن است

وقت کلمات شهادت گفتن است

گفتم نکردم وداع ز اهل و عیالم

مهلتی  ده پاک سازم مال و منالم

گفت پاک نکردی چرا اموال خویش را

من مهلت ندهم غنی یا که درویش را

گفتم نماز و روزه دارم قضا فراوان

ز من راضی نیستند از غرب تا سراوان

گفتم خواهم بخشش ز دوست و بیگانه

گفت سخن روز حشر گو با ایزد یگانه

گفتم جناب مکن دهانم ساعتی بسته

تقسیم ثروت کنم همراه باغ پسته

گفت وارثانت آورند کارشناس را

تقسیم ثروت کنند با چک و اسکناس را

گفتم اولادم می شوند بی سرپرست

گفت این غم را مخور زیرا ایزدی هست

گفتم خواهم بخوانم قرآن یا کتابی

گفت وقت تنگ است ای آدم حسابی

گفتم خواهم بمانم چند سال در این روزگار

گفت این دگر نیست خواست پرودگار

آنگاه بودم زافکار هستم بی دین یا دیندار

ناگه زخواب سنگین گشتم بیدار

چون کشیدم نفسی که بودش نفیس

دیدم لحاف را زعرق کرده ام خیس

گرجیا مهلت غنیمت شمار خویش را دریاب

به روز حشر سخت است حساب و کتاب

ثبت دیدگاه