• امروز : پنج شنبه - ۹ فروردین - ۱۴۰۳
  • برابر با : Thursday - 28 March - 2024

گفتگو با جوان؛ شعری از گرجی شاعر اناری

  • 20 شهریور 1396 - 9:32
گفتگو با جوان؛ شعری از گرجی شاعر اناری

شعر زیر با عنوان «گفتگو با جوان» سروده محمد گرجی شاعر اناری است.

بدیدم یک جوانی رنگ او زرد

بدو گفتم بگو بینم تو ای مرد

چرا افسرده ای گشتی تو مایوس
بگفت سیرم ز دنیا آه و افسوس

سخن رااو چنین کرد اشاره
جوانی مثل من تحت فشاره

نمی دانم چرا در این زمانه
جوانان هم کمر کردند کمانه

سر و ریش سفید گردد به زودی
ندارد چاره ای جز رنگ دودی

یکی آدم ندیدم شاد و شنگول
که باشد خوش دل و کیسه پر از پول

یکی بی پول یکی پولدار و بی غم
یکی قرص می خورد سه وعده کم کم

یکی باچک یکی با سفته درگیر
یکی اقساط وامش گشته است دیر

یکی سیکلت یکی ماشین سوار است
یکی بوق بوق به دنبال نگار است

اگردیدی جوانی با سواد است
ز بی‌کاری به دنبال مواد است

بدان پارتی ندارد گشته بیکار
که او از کارخود بیزاز بیزاز

جوان یعنی همیشه آس و پاس است
درون کیسه اش بی اسکناس است

جوان یعنی همین بنزین همین نفت
همین نفتی که توی سفره ها رفت

جوان یعنی کمربند و ببندی
جوان یعنی که هیچگاه تو نخندی

جوان یعنی لیسانس و الاف
که آینده نیست روشن و شفاف

جوان یعنی اداره زیر میزی
اگ ربیشتر بدی بیشتر عزیزی

جوان یعنی هزاران پشت کنکور
بجو دانش زگهواره تا گور

جوان یعنی دانشگاه آزاد
همه شهرها رو کرده آباد

جوان یعنی محصولات چینی
گمانم روز خوش هرگز نبینی

اگر کارخانه ای مشغول تو هستی
شود اونجا دچار ورشکستی

که بیرونت کنند بدون پاداش

یه روزی هم توگردی عضو اوباش
چنین گفتم زعمرت چند بهارشد

بگفت سی ساله بی شام و نهار شد

سخن را من چنین گفتم جوان را

ببین آشوب گرفته است جهان را

تو ناامنی ندیدی تا چه جوریه
نگاهی کن عراق و با سوریه

یمن،افغان ولیبی هست پریشان
همه کشتارشدند از قوم و خویشان

جوانانی ز ایران همچو شیران
برفتند سوی داعش، آن دلیران

که داعش زین جوانان سرنگون گشت
زصحرا و به کوه دره و دشت

که ناامنی اگر آید سراغت
نمی ارزد به هیچ صحرا و باغت

اگر دریا روی اکنون برابر
که امنیت به اونجا هست شناور

زایزد کن تشکر تا شوی ساز
به رویت می گشاید او دری باز

بدیدم روز روشن گشته تاریک
سخن رامی کشاند جای باریک

وداع کردم ز او رفتم به منزل
نفس درسینه ام چفت همچو دیزل

 

 

ثبت دیدگاه