الهه علیزاده
بخشی از کتاب «روزی که زندگی کردن آموختم»: هر ساعت از پیاده روی، این حس را در وجودش برمی انگیخت. این غنای ناشناخته و شاید از مدتها پیش به خواب رفته ای که، او وجودش را از یاد برده بود. هر روز به سرخوشی و نشاطش افزوده می شد. کینه و غصه ای که زمانی در دلش جای گرفته بود، داشت به کلی از بین می رفت. به تدریج، پیاده روی وجود او را از احساس حق شناسی ای که کاملا برایش تازگی داشت، پر میکرد. حق شناسی نسبت به زیبایی دنیا، به زندگی که عاقبت به او شادمانی هدیه داده بود. کسی که عادت داشت علیه تمامی مصائب هستی نق بزند، اکنون میل داشت که بگوید متشکرم، بدون اینکه بداند از چه کسی تشکر می کند. تشکر از زنده بودن، از نفس کشیدن، از دیدن، از حس کردن، از شنیدن…
زندگی بسیار کوتاه تر از آن است که بر ناامیدی هایمان حسرت بخوریم. هستی جنبشی است دائمی که در هر لحظه اش همه چیز تغییر می کند و مقاومت در برابر این تغییر، تنها آدم را به بدبختی سوق می دهد. اعتماد به زندگی، اجازه ی پیشرفت و جهش را می دهد و قدردانی از آنچه که پیش می آید.

من، الهه علیزاده، زمانی که این کتاب رو می خوندم، از تفکر درباره جملات و احساسات و اتفاق های این داستان لذت می بردم و گاهی اوقات از فهم نکات فلسفی و روانشناسی اش در می موندم. برای انتخاب بخشی از کتاب، هر بار اونو تغییر دادم و نمی دونستم که کدوم بخش، نکته ای جذاب تر و اثرگذار تر از بخش دیگه داره. ” روزی که زندگی کردن آموختم” نوشته لوران گونل در انتشارات نون به چاپ رسیده و من این کتاب را به شما مخاطبان عزیز پیشنهاد نمی کنم، بلکه ازتون می خوام که حتما بخونیدش. این کتاب رو به کسانی معرفی می کنم که حس می کنند زندگی برای اونا نیست و از لذت بردن و درک خوبی های جهان اطرافشون عقب مونده اند و دلشون تغییر می خواد. این کتاب با داستانی جذاب و پر کشش، به خوانندگانش یاد میده که زندگی، فکر کردن و پرداختن به موضوعات و چیزهای بی ارزش نیست و زندگی چیزی فراتر از روزمرگی های ماست. پس زمانمون رو تنها صرف خوبی و خوبی کردن کنیم.
این کتاب را حتما مطالعه کنید و از زندگی لذت ببرید.