محمد گرجی
چغندر میشود سالار سفره
سماق هم رفته است در توی حفره
شنیدی یک صدای بع بع بز
بدان او میدهد حالا کمی پز
که گوشتش رفته اکنون سوی افلاک
ز شادی بهر او این بنده غمناک
چو دیدم گوسفندی توی آغل
روانه من شدم آن سوی آغل
چنان از خود قیافه کرده است ساز
سخن گفتن بدو من کردم آغاز
بگفتم برهای چاقی مفیدی
عجب گوشتی، عجب سرخ و سفیدی
دلم خواهد شوی تو مال بنده
ز گوشتت پر شود یخچال بنده
دلم لک می زند از بهر رانت
به قصابی نباشد یک نشانت
همه سگها شدند از سر بریده
همه خرها ز آدم شد رمیده
چو خر دیدند خر خُفتون شود زود
به یارد گوشت او از هر طرف سود
گرانی کرده سگها را پریشان
مبادا کشته گردد جای میشان
ز خرها کافه شد اشباع گوشتی
کباب است یا که یک چلو خورشتی
بیا ای پیربُز ای پیر میشم
سه من گوشتت شود پولای فیشم
چنین گفتم به بره، ای عزیزم
نباشی پیش من دائم مریضم
شود جانم به قربان کبابت
گرانی کرده من را هم اصابت
شدی اینک برایم یک نگاری
توهر دم اشک من را در به یاری
چو دارم خاطراتی از کبابت
همیشه سیخ و آتش بود عذابت
جگر با قلوهات پولش کلان است
نصیب ما فقط از دنبلان است
روانه بره هم از پیش من شد
چو بودم مات و او هم، کیش من شد
ز آغل دور گشتم او صدا کرد
وسیله پورشه یا سانتافه، ای مرد
بگفتم من فقیرم بی بضاعت
موتوری دارم از روی قناعت
چنین گفتا همان بره ز آداب
نمیبینی مرا هرگز تو در خواب
برو در گشنگی اندیشهای ساز
همه گوشتا یخی گردیده است راز
همانم سهم آشنا یا رفیقان
شود در آشکارا یا که پنهان
فلان از خر شود در احتکاران
گرانی کردهاند از بهر یاران
تو گرجی گفتهای اشعار خوشکل
گمانم باشه ارزان نرخ پشکل