• امروز : جمعه - ۱۰ فروردین - ۱۴۰۳
  • برابر با : Friday - 29 March - 2024

شعر؛ پیرمردی با ریشی سفید

  • 09 خرداد 1392 - 0:03
شعر؛ پیرمردی با ریشی سفید

پیرمردی با ریشی سفید

 توی دفتر خاطراتش می‌خزید

دفتری از خاطراتش  پیش رو

بر جوانی نمره می داد عمر او

تف به انگشتش زد و زد یک ورق

نا گهان بر صورتش زد شترق

این چه دفتر خاطری پر کرده ام

این صدف را با چه پر در کرده ام

توی دفتر پیر ما  رسوا  شده

رد پای  boy  play  پیدا شده

در جوانی مژه را فر داده است

پیش بابک جان کمر قر داده است

نیمه شب با آیدین چت کرده است

کارهایی چون پت و مت کرده است

اکس خورده با چنان مکر و دغل

تا  بگیرد عاشقی را  در  بغل

با چنان موهای مش  کرده زرد

کشته مجنونها به صحرا پیرمرد

توی خلوت بوی فرندش می کشید

تو خیالش جام عشقش می چشید

رنگ پلکش سبز وعطرش هوگوبوس

بی قرار در هر قرار می شد ملوس

پیر تا اینجای  دفتر   صبر کرد

رعد خشمش را به زیر ابر کرد

ناگهان از جا پرید و  نعره کرد

دفترش را کنج  منزل  پاره کرد

از تعجب هاج و واجی مانده بود

پاره شد دفتر چو این خط خوانده بود:

“ماه قبل از مهر شوهر کرده است

عشق خود جانانه در بر کرده است”

توی این  احوال  منفور و نژند

زنگ منزل دینگ و دنگش شد بلند

پشت  در امد  صدای  خانمی

این  منم  آقا  زن  سردر گمی

این منم با قلب تنگی ریش ریش

اه مستاجر نشین  ماه  پیش

خاطراتم دل به اینجا رانده است

آی آقا دفترم جا مانده است!!!

شعر از حسین

ثبت دیدگاه