خانم غیاثی، مدیر مدرسه سما، دلنوشتهای در وبلاگشان درباره شب قاشقزنی در انار نوشتهاند که به شرح زیر است:
بوی فراق می آید ،بوی جدایی
هو علی جان ! جان علی جان !
بچه که بودم همیشه از چنین شبی خوشم می آمد :
شب بیست و هفتم ماه رمضان !
شب دوست و دوست علی گفتن ها ،
شب رفتن به در خانه ی صاحبان سفره ی کرامت !
و آوازهای دسته جمعی پسران ….
رمضون اومده ،مهمانش کنیم ….هو علی جان جان علی جان !
گاو و گوساله قربانش کنیم …هو علی جان ،جان علی جان !
ما ازاون بالای بالا اومدیم
ما از اون صندوق اعلی اومدیم
توی اون صندوق پر از نقش و نگاره
کبوتر پر می زنه دل بیقراره !
الله کریم ! هفت نفریم (تعداد نفرات )
میدی یا بریم ؟
یا
تو این خونه شربت و قنده
الهی خدا درشو نبنده
هفت نفریم
میدی یا بریم ؟؟
و گروه خانم هایی که در چادر پناه می گرفتند و
با سکوت حاجت می طلبیدند !
عشق بود و خلوص و نذر بود و اعتقاد !
زیبا بود آنچه بود !
شب نیاز و شب حاجت گرفتن ها !شب قاشق زنی !
شب خنده های کودکانه ،تجسس های بچگانه !
شبی که می خواستیم بدانیم زیر چادر کیست که
قاشق می زند و دست طلب دارد !
بزرگ شدم ….جوان و گذر ایام جوانی ! زن خانه شدم و مادر فرزند..!
صاحب فرزند و ….این راز و نیازها تکرار و تکرار !
تا روزی که دیدم پسرم پلاستیکی دارد و می خواهد برود قاشق زنی …..
و در برگشت از قاشق زنی ! آنچه داشتند با دوستان تقسیم می کردند
و من مادر نیز برای تبرک ،تحفه ایی از سفره اش بر میداشتم !
تحفه ایی که با برکت و رحمت رمضان حرمت داشت و
به نیت شفا و پاکی خورده میشد …
چقدر زیبا بودی رمضان !! چقدر دلنشینی رمضان !
و چقدر غم دارد شبی که بوی فراق و جدائیت به مشام می رسد …
ای رمضان ! ای ماه آسمانی !
چگونه رسم به لحظاتی که از دیدنش ،از جدائیش ،از فراقش نگرانم !!
باز ما می مانیم و غم فراق و چشم هایی در انتظار !
و این انتظاری که کی رسیم به دیدار یار !