• امروز : جمعه - ۳۱ فروردین - ۱۴۰۳
  • برابر با : Friday - 19 April - 2024

نعمت کوری

  • 20 آذر 1393 - 0:06
نعمت کوری

پیرمردی غصه اش بسیار بود
زین سبب از زندگی بی زار بود
رنج و بیماری مهارش کرده بود
کوهی از محنت به بارش کرده بود
چهره اش پژمرده از درد و محن
در جبینش صد یرا با صد شکن
چشمای بی نوا هم کور بود
از تماشای جهان معذور بود
او به نابینائی خود می گریست
قدرت دیدن چرا در دیده نیست
قامتم از غصه هایم کج شده
چهره گو آیینه بر من لج شده
جانب آیینه او روزی خزید
درد دل می کرد و اشکش می چکید
او اگر آیینه را آن دم ندید
شکوه اش آیینه گویا شنید
گفت آیینه به او ای پیره مرد
چهره ات بینم کنون گردیده زرد
با من بی جسم و جان گویی سخن
درد تو دانی کنون گریانده من
چشم تو در من کنون گریان بود
اشک تو در سینه ام پنهان بود
شاهد سیمای مردان یا زنان
از غنی مردم ویا بیچاره گان
عیب هر کس را بگویم رو به رو
عیب می گویم نباشم عیب جو
موی مردم دیده ام در روزگار
چهره یاران وبی کس یار زار
قلب من گنجینه ای از درد هاست
گریه ام بی شک و زاری بی صداست
ارزو دارم که جامم می شکست
تا نبینم کودکی بی سرپرست
یا که سیمای تو اکنون پیرمد
می تراود از نگاهت رنج و درد
هر که می بیند به من سیمای خویش
او نپندارد که دارم درد و ریش
بی تفاوت می گذرد از پیش من
یا بود بیگانه او یا خویش من
سنگ بزن اکنون مرا در خود شکن
خود پشیمانم کنون از خویشتن
سینه تنگم ندارد جای درد
رنگ من گردیده چون بیچاره زرد

قدمعلی طوسی زاده اناری

IMG_0647

ثبت دیدگاه