• امروز : جمعه - ۱۰ فروردین - ۱۴۰۳
  • برابر با : Friday - 29 March - 2024

شعر؛ تابستون

  • 13 تیر 1392 - 0:02
شعر؛ تابستون

بازم اومد فصل گرما شد بازم تابستون
روزای داغ مثل آتیش افتاده به جونمون
تو خیابون تو اداره تو خونه تو زیرزمین
همه جا داغ هوا زندگی مون شده همین
صدای تَرَق تُروق کولر همسایمون
نمیذاره که بخوابیم هی میده عذابمون
صدای بلندگوی سبزی فروش تو بعدازظهر
صدای نمکی و زنگوله های یه شتر
بوی آشغال تو کوچه بوی جوب
صدای شکستن یه پنجره به ضرب چوب
بوی تند فاضلاب همسایه تو نیمه شب
رسونده جون همه همسایه ها روتا به لب
تموم شد امتحان و بچه ها تفریح میخوان
لب دریا میخوان و پارک میخوان و شادی میخوان
منِ کارمند، منِ کارگر، منِ حقوق بگیر
صبح تا شب کار می کنم تو زندگی شدم اسیر
حالا اومدیم تو پارک تا بچه ها بازی کنن
یه کمی تاب بخورن تفریح کنن شادی کنن
اینقد آدم زیاده که نمیشه بشینی
لحظه ای شادی کنی خنده رو لبها ببینی
با اینا تابستون رو سر می کن
با اینا خستگی مو درمیکنم

شعر از صابری

ثبت دیدگاه