محمدرضا نسب عبداللهی: شاید برخی تصور کنند برخی کلمات که در فرهنگ مردم انار وجود دارد، کلماتی است که نشانی از فرهنگ و تمدن ندارند اما واقعیت، چیز دیگری است.
بسیاری از کلماتی که در فرهنگ مردم انار وجود دارد، دارای ریشههای بسیار کهن است. مثلا به عنوان نمونه مردم انار به جای کلمه آب از کلمه «او» استفاده میکنند. کلمه «او» دارای ریشه پهلوی، یعی منسوب به پارتها است.
از این دست کلمات زیادند. مثلا کلمه «اشکس» که مردم انار به جای «شکست» استفاده میکنند، نیز به همین شکل است و منسوب به پارتهاست.
پارت یا پهلَو یکی از ساتراپنشینهای هخامنشی و از اقوام ایرانی بودند. در سنگنوشتههای هخامنشی از ایالت پارت به عنوان یکی از ساتراپهای هخامنشی نام برده شده است.
ساتراپ در زمان هخامنشیان به فرماندار یا استاندار یکی از مناطق شاهنشاهی گفته میشد. در انار یک محوطه تاریخی وجود دارد که آثار مربوط به دوره پارتها در آن وجود دارد که تایید کننده فرهنگ و قدمت کهن این منطقه است.
کشاورزان اناری در نیم قرن قبل
مردم انار تا پیش از ظهور دین زرتشت یعنی حدود سه هزار قبل، پیرو آیین مهرپرستی بودند. بعد از ظهور زرتشت، این دین در منطقه انار نیز گسترش پیدا کرد و بعد از آن نیز با ورود اسلام، کم کم این دین، جایگزین مهرپرستی و دین زرتشتی شد.
مهرپرستی یا آیین مهر، آیینی بود که بر پایه پرستش «میترا»، ایزد ایران باستان و خدای خورشید، عدالت، پیمان و جنگ در دوران پیش از آیین زرتشت بنیان نهاده شد.
«میترا، ناهید، آذر، تیر، ایندرا، هوم، آذر و بهرام» نام ایزدان ایران باستان بوده است. نام کهن انار یعنی «آبان» که معنی آن آبهای روان است، منسوب به ناهید یا آناهیتا یکی از ایزدان ایران باستان است. این خود به خوبی نشاندهنده مهرپرستی مردم انار در هزاران سال قبل است. استاد باستانی پاریزی نیز در کتاب «خاتون هفت قلعه» تاکید کرده که انار منسوب به ناهید است.
یکی دیگر از شواهد مهرپرستی در انار، منطقه شمش یا همان «شاماش» است که زندهیاد استاد باستانی پاریزی در کتاب «خاتون هفت قلعه» درباره آن نوشته است: «قلعه شمش باید با خدای عیلامی که شاماش بوده، ارتباط داشته باشد و البته منتسب به شمش به معنی خورشید است و احتمالا معبدی بوده از مهرپرستان.»
بر اساس آنچه که استاد باستانی پاریزی گفته، نام شمش یا شاماش که اسطوره بابلی و آشوری بوده یکی دیگر از شواهد قدمت انار است.
شمش یا شاماش به همراه «ننار» و «ایشتار» سمبل سه قدرت بزرگ طبیعت یعنی «خورشید، ماه و زندگانی زمین» بودهاند. ننار خدای ماه و ایشتار خدای عشق و زیبایی بوده است.
شاماش به عدالت مشهور بود، یعنی همان طور که خورشید با طلوعش تاریکی را محو میکند، شاماش هم با نورش عدالت میآفریند.
اکنون که اندکی با قدمت بسیار کهن و هزاران ساله انار آشنا شدید، در ادامه تعدادی از کلماتی که در این منطقه مورد استفاده مردم قرار میگیرد، آمده است، کلماتی که نشاندهنده فرهنگی کهن است.
آدور: خار |
آنومید، هانومید: خوب، جالب، نیکو |
اِو: آب |
اِوبند: سهم آب، نوبت برای آبیاری |
اِوچین: وسیلهای برای باد دادن خرمن |
اِخوری: ظرف یا لیوان آب |
اودار: آبیار |
اِوسار: افسار |
اَیاره: النگو، دستبند |
بادیون: رازیانه |
بالابود: اضافه وزن، اضافه هر چیزی |
بِرجوش: ترش کردن معده |
بَرجین: چرخ خرمن کوبی |
بَلکم: شاید |
بو و برنگ: بو |
بونه: بهانه |
بیده: یونجه خشک |
پاپِی: اصرار کردن |
پادار: مراقب |
بادو: گهواره |
پایو: جایی که پله میخورد و به زیر زمین در مسیر آب قنات میرسید و مردم از آن آب بر میداشتند یا لباس میشستند |
پِچَل: کثیف |
پک و پوز: ریخت و قواره، صورت |
پُرسه: مجلس ختم |
پروا: حوصله |
پَستا: همواره و منظم |
سَفیل: معطل و سرگردان |
پیکو: نیشگون |
تَغار: ظرف سفالی برای مالیدن کشک |
تُنبون: زیرشلواری |
تِوه: ماهی تابه |
جاز: علف هرز |
جال: جوان |
جُل: پارچه کهنه |
کُمایدون: قابله بزرگ |
جون: زیبا و خوشگل |
چَرخه: نوعی علف |
تلخه: نوعی علف |
چزوندن، چرزوندن: اذیت کردن |
چله تیرماه: از اول تیر تا ۱۱ مرداد |
چُغوت: گنجشک |
چوغ: چوب |
چوری: جوجه مرغ |
خالِو: خاله |
پخلی: زمینی را گویند که پس از درو، مقداری ساقه گندم و جو در آن باقی مانده باشد. |
خو: خواب |
خیارسون: جالیز، جایی که خربزه و هندوانه کشت میشود |
زارچینی: قهوهای کم رنگ |
ماسی: آبی آسمانی |
دستمبو: میوهای بسیار خوشبو |
صندوقو:سنجاقک |
دولاب: باغی که با گاوگرد آبیاری میشود |
دولخ: گرد و خاک |
ساراق: بقچه |
سیرِکو: نوعی نان که با هدف خیرات برای فرد فوت شده پخت میشود |
شاگردونی: انعام |
صبا، صوا: فردا صبح |
فاسُلطون: جغد |
عاروس: عروس |
کاسِرک: جوجه مرغی که به تخم نیامده است |
کُشکلو: کوچک |
کُپ: ریختن |
کُت و سُم: سوراخ |
کُدمبه: فرق سر |
کُچه: گونه |
کِرا: کرایه |
کریش: ارزش |
کریش نمیکنه: قابلی ندارد |
کِلِوزار: وسیلهای دندانهدار که پود قالی را با آن میکوبند. |
کِلیا: پودری خاکستری رنگ و خیلی شور |
کُلیس: زوزه سگ |
کول: پشت |
اَپِو: کول کردن، سوار کردن بر پشت |
گُدار: گردنه |
گِو خدا: حشرهای خاکستری رنگ |
لاکی: قرمز پررنگ |
لِتیر: نان محلی |
چارقد: روسری سفید رنگ و بزرگ |
پِچ: له |
لَرد: بیرون |
لَمپا: چراغ نفتی |
مَسکه: کره، چربی |
مَنگال: نوعی داس |
مَندو: نوعی علف |
مَدکی: نوعی علف |
مِه تخم: تخم شوید |
ناسار: ناودون |
وخی: بلند شو |
ورهم شور: شلوغ و قاطی |
زاد: عمر |
هادر: مراقب |
هِشکی: هیچ کس |
هشطو نی: هیچ طوری نیست |
اشکس: شکست |
او ساتی: آن ساعت |
پی رو: پریروز |
شَلافه: زن تندخو |
مَرگونی: سوگواری |
دشتی: اسپند، نوعی وسیله که با دانههای اسپند و نخ به هم متصل میشود و برای دفع چشم زخم در منزل یا مکانهای دیگر نصب میگردد. |
چار وادار: کسی که الاغ، اسب یا قاطر کرایه بدهد؛ بار بردن با الاغ و قاطر |
مُتکا: بالشت |
مَدبخ، مطبخ: آشپزخانه |
هاشی: بچه شتر |
اُفتو کو رو: هنگام غروب |
یه شوند رو: یک شبانه روز |
شوم بریدن: گریه کردن |
خَلاشه: آشغال |
اوگرمو: اشکنه |
اولنگون: آویزان |
پاچه ورمالیده: تندخو |
چلغوز: سبک عقل و نادان |
جوال: کیسه بزرگی از پنبه یا موی بز بافته میشود |
یَه هو: ناگهانی |
امرو: امروز |
پس صوا، پس صبا: پس فردا |
پُخته: فاخته |
نابید: جنس یا وسیلهای که خوب نباشد |
بُلِیت: کم عقل |
قراری: کارگر سی روزه |
تیفون: توفان |
تَلف: قره قروت |
جونمرگ شی: نوعی نفرین، جوان مرگ بشوی |
ایشوم: جایی که گله گوسفندان میچرد |
زُنبسه، زمبسه: زبان بسته، کنایه از کسی که مظلوم واقع شده یا بلایی سرش آمده. |
هُودُک: ترس |
کفیل: بیل |
اَخووه: خمیازه |
بِتیر: بخور |
چِطَر: چطور |
اِلابه: منحصر به فرد، عجیب |
پسین: عصر |
یَخورده: یک کم |
حَص: آغل |
سوون: سرمایی که سوز دارد |
ننه: مادر |
مَلین: معلوم نیست، معلوم |
کُتِکو: وسیلهای برای کوبیدن قالی که شسته شده |
سر بِچار: آویزان کسی شدن و اذیت کردن |
هَیبهای: ندیده، ندید بدید |
پیر شی: ان شاالله عمرت دراز باد |
ماشالله و نو خدا: تحسین کردن |
دست مریزاد: خدا قوت گفتن، دستت نریزد |
نِمِرقو: ریز |
چِرناسک: جوجه گنجشک |
چِرهای: صورتی |
گل خاری: صورتی پررنگ |
چاچو: جاوند |
مزارسون: گورستان، قبرستان |
غودی: نوعی پرنده در صحرا |
این ساخ: اینجور |
این طر: این طور |
اِو باد رفته: آب از باغ و مزرعه خارج شده. |
مقراض: قیچی |
صِداق: مهریه |
قائو: کاسه |
دوری: بشقاب |
توار: صدا |
چینه: دیوار خشت و گلی |
راچونه: راه پله |
کلهخوار: کسی که اذیت میکند |
هنف: خیسیده |
کلیدون: پشت درهای قدیم که مثل قفل امروزی بود |
قاضی: نوعی پرنده، سید پرنده |
یوارکی: به یک باره |
بپرداز: پخش کن |
یَه تو: یک دانه |
شلیده: پوسیده |
تیل: غلیظ |
پُریگی: زیاد |
فَکر: بد |
کرکرو: جغجغه |
یه برابری: یک موقعی |
کدوم برابر: کجا |
کمچلیز: ملاقه |
جنگ کردن: دعوا کردن |
مَخته: سهم |
چه هنری سون دادی: چه کار خاصی کردی |
پیلهور: فروشنده دورهگرد |
غُر: برجستگی |
هِل و گِل: حیف و میل |
سنگ و سُغالت: ناهموار |
کاشکی رو کاشتی، مرزنگو هم نشد: آرزوی دست نیافتنی |
همه کارام آراستیه، کارد کندلو بی دستیه: کنایه به کسی که خواسته نابجا دارد؛ همه کارهایم درسته شده و فقط مانده همین کاری را که تو میگویی انجام بدهم. |
دل اندروا: نگران |
عجب کشکی سابیدم که مزشو نچشیدم: کنایه از کار ناشایستی که کسی انجام داده. |
مَناز: لوس |
ای عو: ای وای |
آجیر: از خواب بیدار شده |
شخذمه: مدیون |
اق: اه |
مَعجر: ضریح |
چپق: وسیله ای برای کشیدن توتون |
بل: بگذار |
نرمو: ریز |
بوندو: کاهگل کردن |
ا بر کردن: حفظ کردن |
اَتن: اصلا |
آسه: آهسته |
اقلکن: حداقل |
اِفاده: قیافه گرفتن |
هم بل: ساکت شو |
گِل پا: روی پا |
مَل: ساکت |
هَچار: تحت فشار قرار گرفتن، اذیت شدن |
پَن پلار: ریخت و پاش |
کله کِشو: نگاه یواشکی |
کِلاته: کهنه |
قاپ او: پر از آب |
سار: لوس |
خر خفتون شد: بیچاره شد |
هان دیه: بله دیگه |
تی راغو= وسیلهای که با آن آتش را در کرنو به هم میزنند |
کرنو: مکانی برای پخت نان محلی کرنون |
ایقه غورت نرو: این قدر قیافه نگیر و از خودت تعریف نکن |
کوشه: آغوش |
کلپک: مارمولک |
سرکن: مدادتراش |
سر خر توی خم گیر کرده: کنایه از ایجاد مشکل |
خیلِ خا: بسیار خب |
کُلِو: خم |
کِوش: کفش |
اکیه: مال چه کسی است؟ |
نازِه گیر: ناخن گیرمقراض: قیچی |
اسکورو= مداد تراش |
چه باکیته: چه مشکلی داری؟ |
ایقه دولخ نکن بیا برو له: دخالت نکن |
روغن گوسفند دید زادمونیش گرفت: هوس کردن چیزی |
پتاری: هرس کردن درختان |
خیارشنگ: خیار چمبر |
تو پر خوردن یا تو پر زدن: گشتن |
تی، تگ: پایین، کف، ته |
زنبور کندتیش: زنبور گزیدگی |
کم ، کمو: وسیلهای برای باد دادن گندم |
گُمار: نگهبان، گُمار همچنین به معنای نوبت آب |