شعر ارسالی یکی از مخاطبان انارپرس
تا کی همه فرمایش و دستور و سلیقه
تا کی بکشد جوهر مردی تو، لیقه؟
تا کی تو بخشکی و نیاری دم از این گاه؟
تا کی بخوری ضرب ز بیگانه و همراه؟
آنان که صفات تو بدیدند و ندیدند
آواز دهل وار تو از دور شنیدند
خون شد دلت از رفتن روزی که قضا شد
گفتی که به مردم ستمی روی جفا شد
ماضی شده ایام و کسی غصه نخورد است
باری که زمین بود به منزل نسپرداست
شهرم شده چون دیر خرابات مغانی
ما در پی تعویض و هواخواهی آنی
این باشد و آن یک نبود راست در این کار
آن یک نکند مال به انبار تل انبار
این یک اگر از ما شنود حرف چه حرفی است؟
و آن برف که در کوه نماند است چه برف است؟
این میکند آن کار که ما طالب آنیم
او میکند ان قصه که در شهر بخوابیم
القصه که هر پست و مقامی بشود آب
همچون شبحی ناب که بینی به دل خواب
اک.م.د.د