• امروز : جمعه - ۱۰ فروردین - ۱۴۰۳
  • برابر با : Friday - 29 March - 2024

شعر؛ شهرم شده چون دیر خرابات مغانی

  • 08 مهر 1392 - 0:01
شعر؛ شهرم شده چون دیر خرابات مغانی

شعر ارسالی یکی از مخاطبان انارپرس

 

تا کی همه فرمایش و دستور و سلیقه

تا کی بکشد جوهر مردی تو، لیقه؟

تا کی تو بخشکی و نیاری دم از این گاه؟

تا کی بخوری ضرب ز بیگانه و همراه؟

آنان که صفات تو بدیدند و ندیدند

آواز دهل وار تو از دور شنیدند

خون شد دلت از رفتن روزی که قضا شد

گفتی که به مردم ستمی روی جفا شد

ماضی شده ایام و کسی غصه نخورد است

باری که زمین بود  به منزل نسپرداست

شهرم شده چون دیر خرابات مغانی

ما در پی تعویض و هواخواهی آنی

این باشد و آن یک نبود راست در این کار

آن یک نکند مال به انبار تل انبار

این یک اگر از ما شنود حرف چه حرفی است؟

و آن برف که در کوه نماند است چه برف است؟

این میکند آن کار که ما طالب آنیم

او میکند ان قصه که در شهر بخوابیم

القصه که هر پست و مقامی بشود آب

همچون شبحی ناب که بینی به دل خواب

اک.م.د.د

 

ثبت دیدگاه