• امروز : جمعه - ۱۰ فروردین - ۱۴۰۳
  • برابر با : Friday - 29 March - 2024

مصاحبه سایت جمهوریت با محمود بصیری، هنرمند اناری

  • 20 مهر 1392 - 0:02
مصاحبه سایت جمهوریت با محمود بصیری، هنرمند اناری

 محمود بصیری، تنها چهره مشهور اناری است که بازیگر سینما، تئاتر و تلویزیون است. وی در سال ۱۳۲۶ در شهر انار به دنیا آمده است. آخرین کاری که بصیری در آن بازی کرده واز تلویزیون پخش شد، سریال “آب پریا”‌ بود که در ایام عید نوروز امسال از شبکه دو به نمایش درآمد.

سایت جمهوریت با این هنرمند اناری مصاحبه کرده که متن کامل آن در ادامه می‌آید:

مصاحبه از: نژلا پیکانیان

می گوید گفتن خیلی حرف ها به این راحتی نیست و شاید به همین خاطر است که یکی دو بار قرار مصاحبه را به تعویق انداخت تا شک و تردیدش درباره صحبت کردن درباره سالهای اخیر که خانه نشین شده برطرف شود. وقتی برای عکاسی به خیابان می رویم کمتر از چند دقیقه چند نفری دورش جمع می شوند و همه هم حال احمدی نژاد را از او می پرسند! اما او نه تنها خوشحال نمی شود بلکه می گوید این شباهت خیر که برایم نداشت هیچ یمن هم نداشت.

محمود بصیری یک بعد از ظهر پاییزی مهمان پایگاه خبری تحلیلی «جمهوریت» شد تا درباره این روزهایش حرف بزنیم. روزهایی که حالا دیگر با آمدن رئیس جمهور جدید شاید رنگ و بوی دیگری به خود بگیرد و خاطرات نه چندان شیرین گذشته را هم برای این بازیگر پیشکسوت جبران کند. بصیری با بازی در سریال «آرایشگاه زیبا» در نقش اصلان غمخوار به چهره‌ای محبوب بین مردم تبدیل شد و هنوز هم بعد از سالها خاطره نقش آفرینی او با لهجه شیرین قزوینی اش در خاطر خیلی ها مانده. او متولد سال ۱۳۲۶ است و به تجربه کسب کردن خیلی اعتقاد دارد. از آنجایی که با کارگردان های مطرحی چون علی حاتمی، امیر نادری و … کار کرده کوله بار تجربیاتش پر است. می گوید دو سه ساعت نمی شود ۴۲ سال خاطره مرور کرد و ترجیح می دهد بیشتر از کسانی بگوید که حق استادی بر گردنش دارند و البته روزهای بیکاری. در این میان از دوبلورهای مطرحمان هم یادی می کند و برای همه شان آرزوی سلامتی و طول عمر دارد. با دو چرخه می آید و با اینکه تلفن همراه ندارد اما در طول مسیر تماس می گیرد تا بگوید که خودش را سر وقت می رساند. مثل سابق پر انرژی است، تنها دید چشم‌هایمش که آب مرواید آورده یک مقدار ناراحتش کرده که منتظر فرصتی مناسب است تا عمل کند. حاصل گپ و گفت سه ساعته جمهوریت را با این پیشکسوت که مورد بی مهری های زیادی قرار گرفته می خوانید.

شانس آشنایی با داوود رشیدی

به نظرم آقای داوود رشیدی نه تنها در سینما بلکه در هنر این مملکت سهم خیلی زیادی داشتند و دارند. سال ۱۳۴۹ قرار بود فیلمی ساخته شود به نام «خروس»، من قبل از این کار در فیلم «پل» نقش یک خروس باز را داشتم و آن رل در ذهن کارگردان «خروس» مانده بود. به همین دلیل به من پیشنهاد دادند هم خروس برای فیلم بیاورم هم بازی کنم. من سه ماه به اردبیل و تربت جام می رفتم تا خروس بازی را یاد بگیرم تا در فیلم طبیعی بازی کنم. البته به نظرم نشان دادن این موضوعات و صحنه ها در فیلم ها غلط است و الان صورت خوشی ندارد. آن موقع من ۲۳ سالم بود ولی تجربه خیلی خوبی از آن فیلم برایم ماند. آنجا در صحنه هایی با آقای رشیدی همبازی بودم و اتفاقا ایشان هم بسیار دید خوبی داشتند. همان موقع وقتی آقای بهمن مفید متوجه شدند من با آقای رشیدی همبازی شدم به من گفتند محمود تو شانس خیلی خوبی داری که یکی از بی نظیرترین اساتید هنر بازیگری کار کردی. از آنجا به بعد بود که من بیشتر با کارهای آقای رشیدی آشنا شدم.

بدون دیپلم به دانشگاه تهران رفتم

من ۴ سال بیشتر نداشتم که پدرم فوت شده بود و شاید این موضوع را خیلی از همکارهایم نمی دانستند. بعد از فیلم «خروس» که با آقای رشیدی همکاری داشتم خیلی بیشتر قدرشان را دانستم. ایشان در حق من زحمات زیادی کشید. بعد از همان فیلم ایشان به من نامه ای دادند و به من گفتند وقتی آمدی تهران بیا به این آدرس. آن آدرس نشانی دانشگاه تهران بود. به نظرم دانشگاه تهران عظمتی دارد که هر کس را می گیرد و جلب توجه می کند. من هم آن موقع اولین بار بود که به دانشگاه تهران رفته بودم و می خواستم خیلی رسمی وارد آنجا شوم. به همین خاطر از جلوی دانشگاه یک کتاب قطور خریدم و زدم زیر بغلم. آنقدر خوشحال بودم و ذوق داشتم که زودتر سر قرار رسیدم، ولی آقای رشیدی آنجا بودند و در آن دیدار خوش قولی و سر وقت بودن را از آقای رشیدی یاد گرفتم. بعد از آن ایشان من را سر کلاس بردند و به دانشجوهایشان معرفی ام کردند. من دیپلم نداشتم و نمی توانستم به عنوان دانشجوی رسمی سر کلاسها حاضر شوم اما به عنوان یک هنرجو خیلی چیزها از آن کلاسها یاد گرفتم. البته خیلی دوست داشتم درس بخوانم و تحصیلم را ادامه دهم اما شرایط برایم فراهم نبود. شاید من خودم خیلی نسبت به توانایی و استعدادهای خودم شناخت نداشتم اما آقای رشیدی همه اینها را درک می کردند و متوجه علاقه من به سینما بودند. خودم هم به سینما و بازیگر خیلی علاقه داشتم اما استعدادم را آقای رشیدی کشف کرد. من در یکی- دو تئاتر ایشان از جمله «پیروزی در شیکاگو» هم بازی کردم. اما نمایش های زیادی از ایشان دیدم، مثلا تئاتر «آنتیگونه» که آقای داریوش فرهنگ در آن بازی می کرد و من اولین بار ایشان را آنجا دیدم  و واقعا هم فوق العاده بازی کردند.

از شاگردی بیک ایمانوردی تا ماشین هاپوکومار

دوچرخه سواری برایم هم تفریح است هم ورزش، کارهایم را هم انجام می دهم. البته الان چون به نسبت گذشته دیدم ضعیف شده پشت ماشین نمی شینم و رانندگی نمی کنم. ولی جوانی هایم بیشتر اهل ورزش بودم و کشتی هم می گرفتم. ۱۵ سالم بود که شاگرد بیک ایمانوردی بودم. بعد از اینکه خودم کامل یاد گرفتم در دو- سه باشگاه آموزش می دادم. بدل بیک را هم چندین بار موقع ماشین سواری ها بازی کردم. البته خیلی ها به اشتباه نوشته اند من با بدلکاری وارد سینما شدم اما من از همان اول بازیگر بودم. فقط چون قبلش شغلم مکانیک بود ماشین سواری را خوب می شناختم. خیلی وقتها هم ماشین های صحنه را تهیه و آماده می کردم. در «خونه مادربزرگه» ماشین هاپوکومار را من ساختم که در صحنه های زیادی رانندگی می کرد. اگر کاری داشته باشم یا بخواهیم جایی برویم با دوستانی که به رانندگی شان اطمینان دارم می رویم. هر جا هم که احساس کنم نمی تواند رانندگی کند به او می گویم مواظب جلو باشد و خودم حرکت می کند. متاسفانه بعضی جوان های ما فکر می کنند چون گواهینامه گرفتند دیگر روی دست آنها راننده وجود ندارد، به همین علت هست که تصادف ها اینقدر زیاد شده. پدر آن بچه بدون اینکه از او چیزی بخواهد همه امکانات را در اختیارش می گذارد. سالها پیش یادم می آید خانم آقای رشیدی مادر لیلی خیلی به تربیت بچه اش اهمیت می داد و سعی می کرد دخترش همه اصول را یاد بگیرد نه اینکه خودش همه چیز را به او بفهماند. به نظر من هم بچه باید خودش بدی را از خوبی تشخیص دهد.

داوود رشیدی برایم وانت خرید

بعد از اینکه من و آقای رشیدی بیشتر با هم آشنا شدیم، ارتباطات مان بیشتر و عمیق تر شد و من با خانواده ایشان هم آشنایی پیدا کردم. خانواده ای بسیار محترم و دوست داشتنی که آنها هم اهل هنر هستند. من خاطرات زیادی از این خانواده دارم، حتی به راه افتادن لیلی را یادم است. ایشان برادر بزرگم، استاد و راهنمای من بودند. همیشه از ایشان درس گرفتم و تجربه کسب کردم. من قبل از اینکه سر از دنیای هنر و بازیگری در بیاورم مکانیک بودم و در دنیای ماشین ها سیر می کردم. یکبار با آقای رشیدی در خیابان می رفتیم و یک وانت دیدم، ایشان از من پرسی دوست داری این وانت را و من هم گفتم بله، گفتند برو بپرس چند است. دقیق یادم است که قیمتش ۲۲ هزار تومان بود و آقای رشیدی آن را برای من خرید و بعد من قسط هایش را دادم. این برای من یک دنیا معرفت است. علاوه بر خودشان همسرشان خانم احترام برومند هم به تمام معنا با محبت اند. من به واسطه آشنایی که با خانواده ایشان پیدا کردم با خانم مرضیه برومند هم آشنا شدم.

امیر نادری گفت بصیری نباشد «مرثیه» را نمی سازم

 با امیر نادری هم از طریق آقای رشیدی آشنا شدم، او آن موقع عکاس بود و منزل آقای رشیدی زیاد رفت و آمد داشت. او کارهای من را دیده بود و می دانست که در پشت صحنه هم زیاد فعالیت می کنم. امیر نادری زمانی که می‌خواست فیلم «مرثیه» را بسازد، گفته بود تا بصیری نباشد من «مرثیه» را نمی‌سازم.

دوست دارم بگویند بصیری بچه محل ماست

خیلی ها از من می پرسند چطور شد تو هنرپیشه شدی، من هم به آنها می گویم شما چطور الان مشغول کارتان هستید من هم بالاخره به این حرفه مشغول شدم. اما همیشه به همه می گویم این موضوع را در نظر بگیرند که در هر جایگاه و مقامی که هستند باید محبوب محل و اهالی اش باشند که اگر عکس یا خودت را جایی دیدند با افتخار بگویند او بچه محل ماست. من هم به همین نیت وارد سینما شدم. اما فکر می کنم مشکل خیلی از جوانهای ما این است که بدون شناخت از کاری می خواهند وارد آن شوند. مثلا از بازیگری چیزی نمی دانند و اطلاع ندارند چه سختی ها و مشکلاتی دارد بعد یک شبه تصمیم می گیرند بازیگر شوند. شاید به همین خاطر باشد که خیلی از بازی های امروز بیشتر اداست تا بازی. وقتی اصول بازیگری را بدانی درست روی صحنه و جلوی دوربین میایی اگر ندانی همه چیز مصنوعی می شود. من فکر می کنم خیلی از جوان های امروز نمی دانند برای چه وارد عالم هنر شده اند و فقط به فکر شهرتش هستند.

اولین زن سینمای ایران

من اولین بازیگری هستم که در سینمای ایران نقش یک زن را بازی کردم. من این نقش را در فیلم «دستفروش» محسن مخملباف داشتم و تجربه بسیار زیبایی هم برایم بود. استاد عبدالله اسکندری هم برای گریم این کار و به خصوص من زحمت زیادی کشید. جالب اینجاست که خود آقای اسکندری من را برای این نقش پیشنهاد داده بودند. هیچ کس هم نمی دانست من مرد هستم و نقش زن را بازی می کنم.

روزی که با اوس ممد آشنا شدم

باعث آشنایی من با محمود استاد محمد هم آقای رشیدی بودند. بعد از چند همکاری که با هم داشتیم ایشان یک روز به من آدرسی در خیابان جمهوری داند و گفتند برو پیش فلانی. من با مرحوم استاد محمد سال ۱۳۵۲ آشنا شدم. آن موقع که اسم ایشان را شنیدم خیلی با کارهایشان آشنا نبودم و از آن روزی هم که آقای رشیدی به من گفت چند روزی گذشت و من اسم او را فراموش کردم. وقتی به آن آدرس رفت دیدم جوان خوشتیپی در را باز کرد و من سراغ اوس ممد را از او گرفتم! خودش از اسمی که صدا کردم خنده اش گرفت. همیشه به من می گفت این خاطره را تعریف کن. آن موقع ۲۵ ساله شده بودم و کارهای جدی تری انجام می دادم. خیلی از جوان های ما امروز محمود استاد محمد را خوب می شناسند اما خدا کند از این شناخت استفاده کنند و او را الگوی زندگی شان قرار دهند. به نظرم او جدای از نام فامیلش واقعا یک استاد به تمام معنا بود.

علی حاتمی یک انسان به تمام معنا

خانواده آقای رشیدی و آقای حاتمی (علی حاتمی) خیلی با هم یکی بودند و رفت و آمد داشتند. هر دو هم خانواده های گرمی بودند. آقای رشیدی من را به مرحوم حاتمی معرفی کرد و ایشان هم به من پیشنهاد دادند در «سلطان صاحبقران» بازی کنم. به نظر من مرحوم علی حاتمی یک انسان به تمام معنا بود. الان دیگر امثال او، داوود رشیدی، آقای مشایخی،انتظامی، نصیریان، کشاورز، جعفر والی، داریوش اسد زاده و خدابیامرز پرویز فنی زاده و محمود استاد محمد پیدا نمی شوند. من خیلی ناراحت هستم که بسیاری از این دوستان الان دیگر کار نمی کنند و در صحنه حاضر نمی شوند. من مطمئن هستم اگر از این اساتید دعوت کنند و بخواند با جان و دل می آیند و بهترین ها را هم انجام می دهند. آنها اینقدر بزرگوار هستند که ادا بازی بعضی امروزی ها را ندارند، دست همه را می گیرند. اما حالا این معرفت ها وجود ندارد و هر کس به فکر خودش است. این افراد خلاصه فرهنگ، ادب و هنر هستند. ما محمود زیاد داریم، اما هر محمودی محمود استاد محمود نمی شود. هر علی جای علی حاتمی را نمی گیرد. حالا دیگر اینقدر تعداد کارگردان ها زیاد شده که شاید اسم خیلی ها را هم ندانیم اما بیشتر کارها کپی کاری و تکراری شده. اما علی حاتمی و محمود استاد محمد در ذهنشان خلاقیت خاصی داشتند که در کارهای مختلف شان شکوفا می شد. استاد محمد از نظر من تاریخ تئاتر ایران بود.

آقا اصلانی که احمدی نژاد شد!

من با خانواده آقای رشیدی هم آشنا بودم. خانم مرضیه برومند هم که خواهر خانم ایشان بود و من را می شناخت. او کارگردانی با نگاه عمیق است و می‌داند هر کس برای چه نقشی مناسب است. اصلان «آرایشگاه زیبا» را از میان همین مردم پیدا کردم و به همین دلیل اینقدر ماندگار شده. قبل از این ماجرای شباهت من به آقای احمدی نژاد همه من را به اسم آقا اصلان صدا می زدند اما بعد از انتخاب شدن ایشان همه جا به من احمدی نژاد می گفتند. خانم برومند به گردن من خیلی حق دارند. برای من زحمت کشیدند و به من موقعیت دادند تا خودم را نشان دهم و همیشه از ایشان تشکر می کنم و هر کاری هم که از دستم بر بیاید برایشان  انجام می دهم.

نه عزا می رفتم نه عروسی تا حرف و حدیث نشنوم

در این مدت که کار نمی کردم هیچ وقت به طور رسمی به من نگفتند بازی نکن. همه هم از این موضوع خبر نداشتند و به همین خاطر با من بازی در کارشان تماس می گرفتند، اما بعد از چند روز هیچ خبری از آنها نمی شد! هنوز هم چند تا از فیلمنامه ها را دارم. این ینی چه؟ همه چیز را که نباید مطرح کرد. حتی قرار بود با آقای استاد محمد یک تئاتر کار کنم که اجازه آن را هم ندادند. در صورتیکه نمایشنامه آن کار که اسمش «انتری که لوطیش مرده بود » را استاد محمد ۱۴-۱۵ سال پیش نوشته بود و تصمیم داشت سه یا چهار سال پیش اجرایش کند اما نشد و او هم از دنیا رفت. او می خواست در این کار بلاهایی که اعتیاد سر آدم می آورد را نمایش دهد اما نشد. خیلی از دوستان وقتی با من تماس می گرفتند می گفتند می دانی ممنوع الکار شده ای؟ من خودم تعجب می کردم اما وقتی می دیدم کارگردان ها به سراغم نمی آیند حدس زدم یک خبرهایی هست. در تمام این دوران سعی کردم درهیچ مجلسی نروم، نه عزا نه عروسی. چون مردم جملاتی می گفتند که من اذیت می شدم. به مراسمی که هنرمندان و پیشکسوتان را دعوت می کردند هم نرفتم، چون نه مسئولین را می شناختم نه آنها برای من کاری می کردند که بخواهم به مراسم شامشان بروم. من نباید دنبال وزیر ارشاد بروم او خودش باید سراغ هنرمندانی که الان خانه نشین هستند و کار نمی کنند را بگیرد و از احوال آنها با خبر شود.

نه وزیر ارشاد می خواهم نه قطعه هنرمندان

من امیدوارم وزیر ارشاد دولت جدید اهل هنر و هنر دوست دوست تا اوضاع بهتر شود. با وعده و وعید هیچ چیز درست نمی شود. انشالله این حرکت های مثبتی که انجام دادند ادامه داشته باشد و فقط نمایشی نباشد. حرف را باید در عمل ثابت کرد وگرنه هیچ فایده ای ندارد. من هنرمند نه وزیر ارشاد می خواهم و نه قطعه هنرمندان. بیمه هم به درد من نمی خورد و الان هم بیمه نیستم. برای من محبت مردم کافی است و لطف خدا که شامل حالم بوده.

نه از خانه دو طبقه خبری بود نه ماشین صفر

در این چند سال که کار نکردم خودم شایعات زیادی شنیدم، از خانه دو طبقه و ماشین صفر گرفته تا حقوق ماهیانه دو میلیون تومانی. اما همه این ها واقعا شایعه بود چون نه از این خبرها بود و نه اینکه من آدمی هستم که بخواهم این چیزها را قبول کنم. اما به نظرم صدا و سیما در موضوع ممنوع التصویر شدن من خیلی مقصر بود. چون  سال ۸۵ که سریال «کتابفروشی هدهد» پخش می شد، آن را پخش کردند امابعد از آن  تیزرهای من را از برنامه های طنز حذف کردند. در این مدت هیچ کس حتی یک ریال هم به من نداده، من فقیر پول بازیگری نیستم و حتی چند کار هم پیشنهاد شد که خودم دوست نداشتم بازی کنم. در تمام این مدت هم سعی کردم سکوت کنم و حرفی بر زبان نیاورم چون نظرم این است اگر کسی کار بدی انجام داده و من هم مثل او رفتار کنم پس چه فرقی با او دارم. من دلم نمی آید دل کسی را بشکانم و سعی می کنم راه خودم را بروم. من به غیر از بازیگری شغل دیگری نداشتم و ندارم اما سعی کردم با شرافت زندگی کنم. خوشحالم از این بابت که در این سینما کار بدی در حق هیچ کس انجام ندادم و تا جاییکه از دستم بر آمده برای همه قدم برداشتم. من نباید از خودم تعریف کنم و این کار را هم نمی کنم اما همه تلاشم را کردم در سینما محبوب باشم.

می خواهم با دوچرخه تا کرج بروم

در همه این چند سالی که بیکار بودم جز محمود استاد محمد، آقای رشیدی و همسرشان و خانم مرضیه برومند هیچ کس سراغی از من نگرفت. البته من از هیچ کس هم انتظار ندارم اما باز هم خودم به همه دوستان سر می زنم و به آنها تلفن می کنم. این دو-سه سالی که دیدم یک مقدار ضعیف شده و رفت و آمدم مشکل است شاید کمتر بتوانم به دیدار دوستانم بروم اما حال همه شان را تلفنی بپرسم. من با همین دوچرخه ای که دارم همه جا رفتم حتی خانه دوستانی که شمال شهر بوده هم رفتم اما الان بخاطر دید کم چشم هایم برایم سخت شده. اگر چشمم خوب شود برنامه ریزی می کنم با دوچرخه ام تا کرج هم بروم.

عکس گرفتن چیزی از من کم نمی کند

با مردم همیشه باید ارتباط و برخورد خوبی داشت، کسی که من را در خیابان یا هر جای دیگری می بیند یک لحظه به من رسیده و برخوردی که من با او دارم همیشه در ذهنش خواهد ماند، بنابراین سعی می کنم رفتار شایسته ای داشته باشم. او دیگر می رود و پیدایش نمی شود اما برای همیشه تصویر بدی از من در ذهنش خواهد ماند. چرا ما باید این کار بکنیم، مگر چند لحظه عکس گرفتن و حال و احوال کردن چیزی از آدم کم می کند که بعضی ها آن را از مردم دریغ می کنند. متاسفانه ما در هنر آدم های کم جنبه ای داریم که تا وقتی یک سر سوزن معروف می شوند یادشان می روند که بودند و برای چه آمدند و چه باید بکنند. همین ها آینده سینما و هنر را هم خراب می کند چون جوان تر ها آنها را الگو قرار می دهند  و معلوم نیست چه پیش خواهد آمد.

دوست دارم به یاد سعدی افشار تئاتر اجرا کنم

الان هم فیلم و سینما را دوست دارم و گاهی اوقات سریال های تلویزیون را هم می بینم اما بادی دید آن فیلم من را نگه می دارد که تا آخر دنبالش کنم یا نه. ولی خیلی حوصله سینما رفتن ندارم، چون واقعا هر فیلمی ارزش وقت گذاشتن و دیدن ندارد. اما هنوز هم تئاتر می روم و دوست دارم به یاد سعدی افشار کاری را اجرا کنم.

  عکاس : هدی عمراهی هریسی

ثبت دیدگاه