علی علیاکبری، دانشجوی دکترای کشاورزی در دانشگاه شیراز و از اهالی گلشن انار مقالهای درباره چالشهای کشاورزی ارسال کرده که متن آن به شرح زیر است:
اگرچه کشاورزی در ایران سنی به قدمت تاریخ این مملکت دارد، لیکن هیچگاه شاهد کشاورزی پیشرفته ای در مملکت نبودهایم و همیشه در حسرت یک نگاه کارشناسانه و منطقی ماندهایم. بنده از یک طرف به عنوان دانش آموخته کارشناسی ارشد بخش کشاورزی و همچنین به عنوان نماینده ای از بین صدها دانشجوی دکتری در حال تحصیل بر دغدغه های دانش آموختگان و دانشجویان در حال تحصیل واقفم و از طرف دیگر شاهد کشاورزی ساده در روستاها و مشکلات عدیدهای شاغلین این عرصه تاثیرگذار، مفید مولد بوده و هستم و درد دل این زحمت کشان بیمدعی را نه از زبان آنها که از رخسارشان و دست های پینه بستهشان به گوش دل شنیدهام. میخواهم لب به سخن باز کرده و برداشت های خود را از وضعیت موجود کشاورزی کشور ترسیم نمایم؛
یکی از معضلات اساسی و جدی که در همه سالهای پس از انقلاب ( دوران سازندگی، اصلاحات و دولت عدالت محور) و حتی قبل از آن کلید خورد و به رغم ارادهای که برای مقابله و متوقف کردن آن وجود داشت ولی همیشه بوده، در دولت کنونی نیز به چشم می خورد. این مشکل ضعف مدیریتی در دو سطح کلان (وزراء، معاونین و مشاورین آنها ) و سطح خرد (مسئولین و کارمندان سازمانها و نهادهای دولتی ) است که تاثیرات قابل ملاحظه ای دارد. نقد خود را با استناد به بعضی از مفاد سند چشم انداز ۲۰ ساله کشور، حول دو محور زیر مورد بسط و تفصیل قرار خواهیم داد:
نخست وجود مشکلات مدیریتی مذکور (بیشتر از نظر تخصص نه تعهد) و دوم فقدان نگاه اشتغال محور به فارغ التحصیلان دانشگاهی (هم در بخش دولتی و هم در بخش خصوصی) در این بخش. بحثی که خوشبختانه امروز در عرصهی فکری، برنامهای و مدیریتی کشور مطرح شده، چگونگی نگاه به آینده برای اداره کشور و اداره جامعه است. ضرورت چشم انداز در ایران بر این اساس است که نخست باید اهدافی را تعریف کرده و سپس بر مبنای این اهداف مدیریت کنیم و این مبنایی است برای مدیران مختلف در عرصههای کلان، تا سیاستها و برنامههای خود را مطابق با اصول کلی و بر طبق سیاستهای کلان و مشخص تدوین و اجرا نمایند و از انجام گسیختگی و عدم سازگاری برنامهها بپرهیزند. در جایی از این سند آمده است که ”جامعه ایران باید توسعه یافته باشد و اشتغال کامل داشته باشد. اقتصادش باید مبتنی بر دانشگاهی بودنش باشد. رسیدن به اشتغال کامل مستلزم رشد پر شتاب اقتصادی است. این رشد پرشتاب اقتصادی بر اساس توسعه علم و تکنولوژی ایجاد می شود.“ براساس همین جمله ذکر یک نکته لازم است. در سخنان مسولین دولت همیشه بر لزوم به کارگیری مدیران قوی و رکارآمد و در یک کلام متخصص و متعهد تاکید میشود. حال از یک طرف این موکدات و از طرف دیگر سطح علمی و مدیریتی بعضی از مدیران ارشد یا پایین دست را که رصد میکنیم به نوعی تناقض بر میخوریم که شاید توضیح آن در قالب مثال خالی از لطف نباشد. در همین حوضهی کشاورزی ضمن نیم نگاهی به سطح مدیریتی کلان آن یعنی وزیر به نقد سطوح خرد این وزارتخانه یعنی بعضی از معاونین و مشاورین آن میپردازیم.
همهی ما میدانیم که وزیر محترم جهاد کشاورزی؛ جناب آقای صادق خلیلیان (دانشیار دانشگاه تربیت مدرس) دارای مدرک تخصصی اقتصاد منابع طبیعی می باشند. بنابراین این سوال پیش میآید که آیا ایشان ضمن موفقیت در گرایش خود، میتوانند یا خوهند توانست گرایشهای دیگری چون زراعت، باغبانی و … را در این بخش محوری زیر چتر حمایتی خود از نظر علمی، مدیریتی، تدوین استراتژی و اجرایی قرار دهند؟ در صورتی جواب این سوال مثبت است که ایشان لاجرم از متخصصین علمی و عملگرا در سطوح معاونین و مشاوران استمداد طلبند و به پیشرفتهای علمی در سطوح دانشگاهی که ماحصل اساتید برجسته و صاحب نظر در زمینههای مختلف میباشد، به دیدهی اغماض ننگرند. با این فرض مثبت در صورتی به اطمینان فکری و قلبی دست خواهیم یافت که وزیر محترم برای هر گرایش متخصصی متعهد در همان گرایش به عنوان معاون انتخاب نماید. حال اگر خوب دقیق شویم و موشکافانه مساله را مورد کنکاش قرار دهیم، میبینیم که در بعضی موارد دقت لازم به عمل نیامده و برای گرایشی خاص متعهدی غیر متخصص به کار گرفته شده است و جالبتر اینکه معاون محترم نیز آگاهانه یا غیر آگاهانه مشاوری برای خود برگزیده است که او نیز از تخصص لازم برخوردار نیست. حال درنظر بگیریم که این سلسله مراتب تکرار شود. نتیجه ی آن چیست؟
بحران مدیریتی، ضعف در تصمیم گیری و بعضا تصمیم گیریهای غیر کارشناسانه، عدم استفاده مطلوب از ظرفیتهای بالقوه بخشهای مختلف کشاورزی و در نهایت هدررفت بیت المال، که نتیجه نهایی تمام این موارد دودی است که به چشم کشاورزان زحمتکش خواهد رفت. با توجه به مفاد فوق الذکر، با درنظر گرفتن مفاد سند چشم انداز بیست ساله، شاید لازم باشد که ارزیابی مدیران و سیستمهای مدیریتی بر اساس اهداف و شاخصهای چشم انداز تعریف گردد؛ یعنی مدیری را در هر سطح کارآمد بدانیم که بر شاخصها و ویژگیهای چشم انداز (تخصص و تعهد) منطبق بوده و به آنها توجه داشته باشد.
از مباحث مدیریتی که بگذریم توجه به دغدغههای فکری دانشجویان و امنیت شغلی دانش آموختگان بخش کشاورزی خالی از لطف نیست. حدود ۲۸% از دانش آموختگان رشتههای مهندسی کشاورزی و منابع طبیعی جویای کار هستند و این رقم بالاترین مقدار در بین دانش آموختگان دانشگاههای کشور میباشد. تعداد دانش آموختگان این رشته در سال ۸۶ حدود ۴۱ هزار نفر برآورد میشود که همگی مشغله اصلی فکرشان اشتغال میباشد، بنابراین اگر تحول و رویکردی جدید، جدی و موثر در سازمان دهی اشتغال دانش آموختگان این بخش یعنی مهندسان کشاورزی و منابع طبیعی صورت نپذیرد، افزایش جذب دانشجو موجب هدررفت بیشتر سرمایه انسان در سپهر دانایی (سطح عمومی سواد و تخصص و چگونگی بهره مندی و بهره گیری از دانش و میزان علم باوری جامعه) و بالا رفتن نرخ بیکاری آنها خواهد شد که این خود نیز بر سپهر زیستی اثرات نامطلوبی خواهد گذاشت. بنابراین ایجاد تعادل بین عرضه و تقاضای دانش آموختگان این بخش و روند جذب آنها به بازار کار به ویژه در بخشهای غیردولتی، محدودکردن جذب دانشجوی دختر در گرایشهای خاص در این رشته که عملا فاقد توانمندی و کارآیی لازم در آنها می باشد، افزایش سهمیه جذب دانشگاهی به دانش آموزان پسر شهرستانها که محیطهای کشاورزی را بهتر و بیشتر لمس کردهاند، اعطای بازنشستگی زود هنگام به بعضی از شاغلین و کارمندان ادارات جهاد کشاورزی سراسر کشور که فاقد مدرک دانشگاهی در سطح بالا و دید مدرن و تحول گرا به این بخش میباشند و در نهایت به کارگرفتن خیل عظیم دانش آموختگان متعهد و عملگرا میتواند گام ارزندهای در این راستا محسوب شده و به تدریج شاهد تحول اساسی در روند اشتغال مهندسین کشاورزی و منابع طبیعی بوده و آرامش و آسایش مطلوب را برای کسانی که در مجموع سپهر دانایی وجود دارند فراهم خواهد آورد.
در پایان به معضلاتی اشاره می شود که کشاورزی کشور را تهدید می کند:
۱- عدم وجود ارتباط تنگاتنگ و معنیدار بین محافل دانشگاهی به عنوان متخصصین و محللین مشکلات عرصه کشاورزی و سازمانهای جهاد کشاورزی سراسر کشور به عنوان سکانی که مشکلات عدیده کشاورزان را لمس میکنند.
۲- اجرای طرحهای تحقیقاتی و پایان نامههایی که بدون درنظر گرفتن نیازهای حقیقی کشاورزان و شرایط محیطی ایران طراحی شدهاند.
۳- عدم انتقال یافتههای علمی محققین دانشگاهی به سطح مزرعه و جامه عمل نپوشاندن به آنها.
۴- عدم اعتماد کشاورزان ما به مهندسین بخش کشاورزی.
۵- عدم حمایت از کشاورزان خرده پا.
۶- پرورش متخصصینی که بعضی از آنها اصلا محیطهای کشاورزی، روستا، خاک و مشکلات این بخش را لمس نکردهاند.
۷- مهمتر از همه غلبه کردن جنبههای تئوریکی بر جنبههای عملی در دانشگاههای ما.
با تغییر دید و ارزیابی مجدد مدیران و تحول شیوههای مدیریتی در این حوزه امید میرود که دیگر شاهد این ضرب المثل معروف که در بین اکثریت رواج دارد نباشیم که: ” اگر اداره جهاد کشاورزی هر منطقهای تعطیل شود هیچ اتفاقی برای کشاورزی آن منطقه نخواهد افتاد”.
نوشته: علی علی اکبری(دانشجو دکترای کشاورزی)، هادی پیرسته انوشه(دانشجو دکترای کشاورزی)