• امروز : جمعه - ۱۰ فروردین - ۱۴۰۳
  • برابر با : Friday - 29 March - 2024

خیابان ششم بهمن انار، چگونه به خیابان امام تغییر نام پیدا کرد؟

  • 13 بهمن 1392 - 0:01
خیابان ششم بهمن انار، چگونه به خیابان امام تغییر نام پیدا کرد؟

امروز به مناسبت روزهای سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی سال ۱۳۵۷ شمسی، به سراغ یکی از کسانی رفته‌ایم که از آن روزها و حال و هوای انار خاطراتی ذکر کند. این شخص در روایت خود توضیح می‌دهد که خیابان ششم بهمن انار چگونه در روزهای انقلاب به خیابان امام تغییر نام داده شده است.

با ما تا انتهای این مصاحبه همراه شوید:

انارپرس: صبح یکی از روزهای سال ۱۳۵۷  وقتی مردم انار از خواب بیدار شدند شاهد نقش شعارهای انقلابی به در و دیوارهای شهر بودند. هیچ کس نمی دانست که کار چه کسی بوده است ، هرکسی یک چیزی می‌گفت و در این مورد حدس و گمان‌هایی می زد، ولی به جز تعداد محدودی،کسی از اصل واقعیت اطلاع نداشت .

تظاهرات مردم انار در سال ۱۳۵۷ (خیابان ششم بهمن سابق، خیابان امام فعلی)

anar 1357 (3)

امروز پس از گذشت سال‌ها از این موضوع تصمیم گرفتیم با یکی از افرادی که آن شب در ماجرای شعارنویسی و تغییر نام چند خیابان انار شرکت داشته، دیداری داشته باشیم و برای اولین بار این ماجرا را  از خودشان بشنویم .

قبل از ظهر بود که به دیدن ایشان رفتیم به گرمی پذیرای ما بود، از آخرین دفعه‌ای که ایشان را دیده بودم مسن‌تر و موهایش رو به سفیدی گراییده بود. اناری‌ها کاملاً وی را می‌شناسند چون بیش از یک دهه به عنوان رئیس اداره مخابرات انار سر منشاء خدمات بسیاری برای شهرمان بود. ابتدا تمایلی برای شرح ماجرا نداشت ولی وقتی با اصرار ما روبرو شد حتی تقاضا نمود که اسامی به صورت کامل درج نشود و بالاخره  لب به سخن گشود و اینچنین به شرح ماجرا پرداخت:

سال ۱۳۵۷ ، شهر انار به واسطه تظاهرات تعدادی انگشت‌شمار از طرفداران رژیم شاهنشاهی و در بوق و کرنا کردن آن توسط روزنامه‌های کیهان و اطلاعات، شهره آفاق گردیده بود و این عمل روزهای سختی را برای مردم انقلابی انار به وجود آورده بود.

من ۲۰ ساله و دانشجو بودم . به اتفاق دو تن از نزدیکان، حسن آقا و آقا سیدجواد، تصمیم به خنثی کردن این جو گرفتیم، روز بعد با زحمت زیاد تعدادی رنگ اسپری تهیه کردیم .آن زمان فروشگاه‌های رنگ فروشی به دلیل کنترل مامورین امنیتی از عرضه رنگ‌های اسپری خودداری می‌کردند .توسط یکی از آشنایان با یکی از رنگ فروشان ارتباط برقرار کردیم خوشبختانه  ایشان هم به یاری ما آمد و حدود ۲۰ قوطی رنگ اسپری به صورت مخفیانه در اختیار ما گذاشت .

 من تا نیمه‌های شب ، با تکه‌ای فیبرحدوداً ۲۰×۳۰  سانتیمتری و اره مویی ، شابلونی از تصویر امام خمینی آماده کردم و روز بعد …

 از یزد حرکت کردیم و نزدیک‌های غروب بود که به انار رسیدیم. برای تامین امنیت بیشتر با دو نفر از دوستان اناری قابل اطمینان تماس گرفتیم و موضوع را با ایشان در میان گذاشتیم و آن‌ها نیز بدون درنگ پذیرفته و شجاعانه به ما کمک کردند .

نام یکی از آنها حسین آقا بود که چند سال بعد در جنگ تحمیلی شهید و صحن امامزاده محمد صالح میزبان پیکر پاکش می باشد. دلاور دیگر نیز در جنگ جانباز گردیده و هم اکنون ساکن انار است  بنام علی آقا.

تصمیم گرفته بودیم تا حد توان و امکاناتی که در اختیار داریم در سطح شهر شعار نویسی نموده و چهره ای انقلابی از انار به یادگار بگذاریم.

قبل از شروع به عملیات هماهنگی لازم را بعمل آوردیم و وظیفه هر کدام از پنج نفر را مشخص کردیم ، رانندگی را به عهده حسن آقا که از همه ما بزرگتر بود، گذاشتیم، من و آقا سیدجواد مسئول شعار نویسی شدیم، شهید حسین آقا و همچنین علی آقا هم وظیفه نگهبانی و پائیدن اطراف و در صورت بروز اتفاقی مطلع کردن ما را به عهده داشتند …

 بعد از نماز مغرب و عشا، صبر کردیم تا هوا تاریک شد و ساعتی بعد عملیات را آغاز کردیم . ابتدا به سمت امامزاده رفتیم .

آن موقع ورودی امامزاده به شکل فعلی نبود و دالان ها و رواق‌هایی وجود داشت که متاسفانه، ناآگاهانه و بدون توجه به قدمت چند صد ساله و تاریخی بودن آ‌ن‌ها به راحتی تخریب گردیده و به شکل کنونی درآمده است ، دالان‌هایی که با روکش گچ سفید شده بود و کاملاً برای شعار نویسی مهیا بود، با نام خدا و سلام به امامزاده محمد صالح کار را شروع کردیم :

با رنگ سبز می نوشتیم : درود بر خمینی

و با رنگ قرمز : مرگ بر شاه

و با رنگ مشکی شعارهای انقلابی نظیر استقلال، آزادی ،جمهوری اسلامی و  …

کلیه دیوارهای داخل دالان‌ها و بیرون امامزاده را از شعار پر کردیم . بعد با احتیاط کامل و تدابیری که اندیشیده بودیم در سطح شهر تقسیم شدیم وبه شعار نویسی ادامه دادیم، طبق اطلاعاتی که بعد ها کسب کردیم ، پس از گذشت ساعتی به دلیل کوچک بودن شهر  و مراقب بودن افراد ضد انقلاب، به نیروهای ژاندارمری خبر داده بودند که تعدادی خرابکار در سطح شهر، مشغول شعار نویسی هستند و آن‌ها نیز سراسیمه در شهر می گشتند ولی آن موقع ما هنوز خبر نداشتیم .

 حدود ساعت ۱۲ شب بود سکوت همه جا را فرا گرفته بود ، من داشتم روی دیوار استادیوم شعار می نوشتم ناگهان یک موتور سوار از سمت خیابان ششم بهمن (امام فعلی) به سمت خیابان طالقانی پیچید.آن زمان ، این همه وسیله نقلیه و ماشین در شهر نبود ، حتی صدای موتور از دوردست به گوش می رسید من در تاریکی و پشت درخت ها پنهان شدم موتور سوار به وسط چهارراه رسید و ایستاد به اطراف نگاه می کرد،حالت وحشت زده او کاملاً محسوس بود ، بعد از چند لحظه حرکت کرد ، ناگهان زیر نور چراغ کنار خیابان چهره اش را دیدم و او را شناختم ، آشنا بود ، علی آقا راننده کامیون، با احتیاط صدایش کردم  علی آقا، توقف کرد و بعد به سرعت به طرف من آمد .

 یکی از اقوام که از قصد ژاندارم‌ها مطلع شده بود و آنها را دیده بود که با خودرو جیپ و چند سرباز مسلح به طرف امامزاده می روند… علی آقا را مامور کرده بود تا به ما خبر دهد ،

علی آقا نفس نفس زنان، بدون مقدمه و بریده بریده  گفت :

 “سید، فرار کنید ! ژاندارما رفتن طرفِ امامزاده ، فهمیدن ، دارن رَدِتون می گردن “

از او تشکر کردم و گفتم نگران نباش مواظب هستیم ،شما برو خیالت راحت باشه، من همین الان به بچه ها خبر می دم و کار را تمام می کنیم و برمی گردیم .

علی آقا رفت ، من به آن طرف چهارراه حرکت کردم یعنی سمت جاده ده رئیس ، به سرعت قدم برمی داشتم به پیاده رو آن طرف رسیدم ،از شانس بد من ، یک موتور سوار ناشناس به چهارراه رسید مثل اینکه از دور من را دیده بود پشت درختچه های گزی که آنجا بود پنهان شدم ولی موتور سواره دست بردار نبود ، به منظور شناسایی ، نور چراغش را انداخته بود سمت من و توی صورتم ،آن موقع اناری ها مرا نمی شناختند ، پرسید : کی هستی ؟ من یک اسمی همینطوری گفتم ،…

گفت: پسر کی هستی؟

 همچنان سماجت به خرج می داد ، در این فکر بودم که “خدایا چگونه از دست این فرد راحت بشم که فکری به ذهنم خطور کرد و بصورت ناگهانی اسپری رنگی که دستم بود به سمتش گرفتم وبا صدای بلند گفتم : ایست !

موتور سوار مزاحم ،وحشت زده به موتورش گاز داد و با دستپاچگی آمیخته به ترس و با حالتی فرار گونه به سمت جاده نوق پیچید و به سرعت دور شد.واقعاً نمی توانم حالم را در آن موقع بیان کنم از یک طرف از عمل موتور سوار خنده ام گرفته بود و خوشحال بودم که ترفندم مؤثر واقع شده بود از طرفی هم ترس از اینکه مزاحم یاد شده دوباره برگردد …

با توجه به اتفاقاتی که افتاده بود ، موقعیت را برای ماندن مناسب ندیدم. به سرعت از دیوار یک باغ که روبروی استادیوم بود بالا رفتم و پریدم داخل باغ و چند لحظه ای صبر کردم دیدم خبری نیست ، سریع و دوان دوان در داخل باغ به سمت ده رئیس حرکت کردم  در انتهای باغ ، ابتدا خیابان را نگاه کردم وقتی اطمینان پیدا کردم کسی نیست به داخل خیابان پریدم و  به سمت دوستان که در انتهای خیابان طالقانی یعنی کوچه های صدر آباد مشغول شعار نویسی بودند رفتم و به آنها خبر دادم که هوا پس است و ژاندارم ها دنبال ما هستند . ماشین مان را روشن و با احتیاط  از کوچه ای که پارک کرده بودیم خارج شدیم و بلافاصله آن محل را ترک کردیم .

ژاندارم ها در سطح شهر به دنبال ما بودند و همین برنامه ما را ناتمام گذاشت، و موفق به شعار نویسی در مناطق غربی شهر یعنی بلوار مطهری و بهاباد نشدیم .همگی ،ساعت یک بعد از نصف شب در منزلی که محل قرارمان بود جمع شده بودیم .دست ها و بعضاً لباس هایمان که رنگی بود ، آنها را پاک و تمیز کردیم …

نیم ساعت بعد با دو نفر دوستان اناری خداحافظی کردیم و به سمت یزد حرکت کردیم . توی راه بود که تازه به این موضوع فکر می کردیم که اگر توسط مامورین ژاندارمری دستگیر شده بودیم ، چه بلایی به سرمان می آمد وخدا را شکر می کردیم که گرفتار نشدیم.

تا بعد از پیروزی انقلاب با هیچ کس در این مورد حرفی نزدیم و تا این لحظه که موضوع را برای شما شرح دادم  جز چند نفر ،کسی از این موضوع خبر ندارد.

و درآن شب بود که نام سه خیابان شهر توسط من به دیوارها نقش بست و هنوز بعد از سی و پنج سال ، با همان نام می باشند.

خیابان های امام خمینی ، شریعتی و طالقانی .

anar 1357 (1) anar 1357 (2)

انارپرس: پس خیابان شهدا چطور؟

بله ،نامگذاری خیابان شهدا نیز توسط من انجام شد، ولی مربوط به مدت ها بعد در همان سال ۵۷  می باشد که دقیقاً یادم نیست مراسم سوم یا شاید چهلم شهدای انار بود که من نیز برای شرکت در مراسم به انار آمده بودم و این را دقیقاً یادم هست که بعدازظهر بود و هوا کاملاً روشن که به دیوار ها شعار نوشتم و شهامت شعار نویسی در روز  نیز ناشی از شهادت شهدای گرانقدری  بود که با نثار جان خویش درخت انقلاب را آبیاری نموده بودند و به ما نیز نیروی عجیبی را القاء نموده بودند.  همچنین نام خیابان شهدا که بواسطه محلی که دژخیمان ،مردم انار را به خاک و خون کشیده شده بودند ،کاملاً طبیعی و منطقی به نظر می رسید.

انار پرس ضمن تشکر از ایشان به واسطه وظیفه‌ای که بر عهده دارد و برای حفظ گوشه‌ای از خاطرات انقلاب اسلامی در شهر انار به ذکر  نام کامل این افراد می‌پردازد:

moosavi-ravi

مهندس سید اسماعیل موسوی، راوی این خاطرات

۱-     راوی این خاطرات:  مهندس سید اسماعیل موسوی، رئیس سابق اداره مخابرات انار
۲-     آقا سیدجواد: آقای سید جواد حسینی، از خادمین سیدالشهدا، فرزند سید محمدکاظم(معروف به آقا جلال حسینی )
۳-     حسن آقا: آقای محمدحسن فراهانی شوهر خواهر مهندس موسوی
۴-     حسین آقا: شهید والامقام اسماعیلی‌نیا
۵-     علی آقا: آقای علی غلامزاده، جانباز جنگ تحمیلی (معروف به علی محمد درویش)
۶-     علی آقا راننده کامیون: آقای علی میرزا حسینی (معروف به علی فضل الله)
– محل تجمع قبل از شروع عملیات : منزل مرحوم آقا جلال حسینی واقع در خیابان شهدا
– محل تجمع در پایان عملیات : منزل مرحوم سیدمحمد کاظم موسوی واقع در خیابان نواب صفوی جنب کوچه مسجد خواجه

ثبت دیدگاه