• امروز : پنج شنبه - ۹ فروردین - ۱۴۰۳
  • برابر با : Thursday - 28 March - 2024

عاشق شدن جوان روستایی بر دختر اهل فرنگ

  • 12 شهریور 1393 - 0:00
عاشق شدن جوان روستایی بر دختر اهل فرنگ

سوی شهر آمد جوانی با خرش

تا خرد دارو برای مادرش

بست الاغ لنگ را بر تیر برق

دید ناگه دختری پر زرق و برق

تا که دید او را دلش از دست رفت

سوی او با حالتی سرمست رفت

گفت بعد از آنکه رفت ازهاج و واج

«می کنی آیا تو با من ازدواج»

دخترک چون دید او ساده دل است

گفت :«آری لیک کاری مشکل است

گر تو خواهی وصلتی با ما کنی

باید این شرط و شروط اجرا کنی

اولأ باید زنی بر مو ژلی

جای تنبان کن به پا شلوار لی

ثانیأ خواهی اگر باشی جوان

زیر ابرویت بزن چون دختران

ثالثأ یک بسته تیغ تیز خر

زود بفروش این خر و ماتیز خر

رابعأ دیگر نکن یاد ازپدر

راه و رسمش را بکن از سر به در

بعد از آنکه خوب گشتی گل پسر

یک لباسی پوش با تصویر خر»

آن جوان از او نشانی را گرفت

آدرس آن یار جانی را گرفت

رفت سوی روستا مانند شیر

پول ها قاپید از بابای پیر

هر چه گفت آن دختر اهل فرنگ

کرد اجرا آن جوان شوخ و شنگ

آدمیت را گذاشت او پشت سر

شد شبیه قاطر مشدی صفر

بعد از آنکه کرد خود را چون زنان

سوی شهر آمد جوان جفتک زنان

چون ندید او را کشید از سینه آه

داد آن دختر نشانی اشتباه

شد پشیمان آن جوان از کار خود

کرد توبه رفت سوی یار خود

عقد کرد او با سرور و باصفا

دختر کلباقر بی ریش را

معنی این قصه هم معلوم شد

هر کسی از جهل خود محکوم شد

صورت زیبا اگر چه بهتر است

سیرت زیبا از آن نیکوتر است

هر که شد در زندگی ظاهر پرست

پایه های کاخ عقلش را شکست

سراینده « حسین مهرابی داود آبادی»


ثبت دیدگاه