مطلب زیر درباره زندگی شهید طیب حاجرضایی و به قلم حجتالاسلام شیخ علی گنجی است. حجتالاسلام گنجی این مطلب را به مناسبت ۱۱ آبان پنجاه و دومین سالروز شهادت طیب جاج رضایی به رشته تحریر در آورده است.
چند سال پیش، شب محرمی از فراز منبر به فرود آمدم. مرحوم غلام اسدالله خواجه شریفی اناری سد راهم شد و اعتراضی محترمانه داشت: شما روحانیون چرا از طیب خان صحبت نمیکنید؟ پرسیدم کدام طیب خان و مشهدی غلام شهر ما از طیب گفت و مرام لوطی گریاش و همین گفتگوی دوستانه فتح بابی شد برای واکاوی شخصیتی طیب حاج رضایی یا به تعبیر امام خمینی حر انقلاب و اما بعد:
لمپن اصطلاحی آلمانی در مورد افرادی از اجتماع است که کار مشخصی و درآمد معین ندارند و در پائینترین ردههای اجتماعی به صورت خودخواسته و یا دیگر خواسته با دزدی، چاقوکشی، خبرچینی، باجگیری و اوباشگری رشته روز را به دامن شب میدوزند.
لوطیان و عیاران اما جمعیتی هستند که در عین چاقوکشی و قداره بندی در دفاع از حقوق مظلوم و ضعیف هم حرفی برای گفتن دارند که سابقه این جماعت به ایران پیش از اسلام میرسد.
در بین شهرهای ایران، تهران پایتخت هم در جنوبش لوطیهای خاص خودش را داشت دار و دسته حسین رمضون یخی و برادران هفت کچلون، ناصر فرهاد، مهدی مصری و ذبیح سیاه باز، مصطفی پادگان، اصغر گارسیا و رضا قرقی و دست آخر شعبان بیمخ و طیب خان.
هر کدام یک از اینها حوزه استحفاظی خودشان را داشتند؛ هم کلانتری بودند هم دادگاه و هم قاضی و هم مامور اجرای احکام و در عین حال جزو اصحاب چاقو و دشنه و قداره، کلاه شاپویی، سبیلهای چخماقی، یقههای باز، دستمال یزدی و زنجیر اردکانی و کفشهای پاشنه خوابیده و مشکی شلوارهای پاچه گشاد و کتهای سیاه یقه چتری که هیچ وقت دستشان توی آستینهایش نخوابید و آویز شانهها بود و الفبای کارشان دعوا و چاقو کشی، یک بار که حسین رمضون یخی به قلمرو طیب نفوذ کرد و قرق شکست در کافه جمشید و در حین خوانندگی مهوش یا همان معصومه جزایری دار و دسته حسین رمضون یخی به خاطر خواهی مهوش که ترانه «مادر شوهر دشمنته» را میخواند همگی چاقوها را روی میز کوبیدند و از آن سو طیب و نوچههایش هم ته شیشههای خالی عرق را شکستند و فریاد زدند آی نفس کش!! نتیجه اینکه سالن به هم ریخت، صورت حسین رمضون یخی به قاعده یک وجب شکاف برداشت و شکم طیب هم چاقو خورد اما هیچ کس از دیگری شکایت نکرد و طبق رسم و آیین لوطیگری ریش سفیدان محل بساط صلح و آشتی پهن کردند و سران درگیر را آشتی دادند و هر کس برگشت به حوزه استحفاظی و قرقگاه خودش؛ البته قدیما ریش سفیدها حکمشون خوانده میشد و مثل حالا نبود.
طیب و لوتیهای تهران گاهی اوقات جشن گلریزان راه میانداختند یعنی برای آزادی زندانیها هر کسی هر چی میخواست پول توی دسته گل میگذاشت و میآورد زورخانه، برای همین میگفتند جشن گلریزان، یک رسم خوب که امروزه از لوتیهای دیروز تهران به یادگار مانده است.
محرم اما طور دیگری میشدند این جماعت، ریش نمیتراشیدند عرق نمیخوردند و پا توی کافه یا کاباره نمیگذاشتند سیاه میپوشیدند و هیئت میرفتند و به قول خودشان دروازه «خلاف ملاف کلون ملون».
طیب اما برای خودش هیئت جداگانه داشت در بازارچه صفاری و خیابانی که اکنون به نام خود اوست و سخنران منبرش هم اکثراً حجهالاسلام حاج سیدابوالقاسم شجاعی بود که در شبکه ۲ و شبکه ۵ تهران سخنرانی دارد.
هیئت طیب خیلی سنگین بود و وقتی به حدود مولوی میرسید تمام هیئتها به احترام طیب میایستادند تا هئیت طیب عبور کند. خودش همیشه میگفت من پولی را که در میدان تره بار به دست میآورم دو بخش میکنم یکی را خرج خودم و قسمت دوم را خرج امام حسین (ع)؛ درآمدش از مغازهای در میدان تره بار جنوب تهران بود و کم کم همه میدان قرق طیب خان شد و بعد با کمک درباریها طیب مبدل به سلطان موز ایران گشت یعنی واردات انحصاری موز به نام او سکه خورد و این یعنی ریال و دلار به توان میلیون آن هم در دهه ۴۰ شمسی رفاقت طیب با دربار و شخص محمدرضا هم حکایت خاص خودش را دارد او آن قدر یقه چاک شاهنشاه بود که یک عکس شاه را روی شکم، یک عکس شاه با تاج و دو پرچم شیر و خورشید را روی سینه و یک عکس را هم روی بازوی راستش خالکوبی کرده بود و چطور درد هزاران سوزنی که خال کوبیدند را تحمل کرد بماند.
طیب در ماجرای زایمان فرح در زایشگاه مادر و در میدان مولوی و درست در مراسم استقبال از او و فرزندش که ولیعهد شد برای دربار شاه سنگ تمام گذاشت تمام لوتیها و داش مشتیها با یک اشاره او به میدان مولوی و خیابانهای اطراف آمدند. از مولوی تا شوش را کاملاً فرش کرد و طاق نصرت بست و بساط ساز و آواز و رقص و پایکوبی راه انداخت وخلاصه ترکوند! نتیجه روز بعد زایشگاه مادر شد زایشگاه فرح و طیب هم شد رفیق فالوده خور شاه و یک کلت از دست شاه هدیه ستاند.
طیب در کودتای ۲۸ مرداد تمام قد به نفع تخت و تاج پهلوی و علیه مصدق و نهضت ملی او به پا خواست و شد حافظ تاج پهلوی و انعام گرفت.
حالا دیگر طیب هم سلطان موز بود و هم گنده لات تهران به حدی که سایر رقیبان او به سایه خزیدند و هم شد رفیق نصیری (رئیس ساواک) و شاهنشاه و هم بزن بهادر دربار، البته به همراه شعبان جعفری یا همان شعبان بیمخ اما ناگاه زلزله شخصیتی شد طیب، به کربلا رفت و غسل توبه کرد و آدم دیگری شد.
این هم خاصیت شهید شاهد کربلاست که درون را تحول میبخشد، وقتی آمد طیب سابق نبود دیگر عرق نخورد و چاقویش را برای همیشه ضامن کرد و حسابش را با دربار جدا نمود. او که میدان دار ۲۸ مرداد بود وقتی برای آشوب و دعوا در مدرسه فیضیه فراخوانده شد، نرفت نه خودش و نه نوچههایش و تنها شعبان بیمخ این ماموریت کثیف را اجرایی کرد.
شاه دلخور شد و عصبانی، طیب در محرم همان سال عکس امام خمینی را روی علم اصلی هیئت نصب کرد و به خیابان خراسان آمد. ساواک پیغام داد که عکس را بردارد ولی او مردانه پای کار ایستاد.
در قیام مردمی و خونین ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ که استارت انقلاب اسلامی بود به نفع امام شعار داد و عکس او را بلند کرد و درست در روز ۱۶ خرداد ۱۳۴۲ به همراه ۴۰۰ نفر دیگر بازداشت شد.
اتهامش سنگین بود و بوی مرگ میداد: تحریک به آشوب و اخلال در نظم و امنیت کشور؛ سپهبد نصیری ریاست ساواک در زندانی که اکنون موزه عبرت است و در ابتدای خیابان فردوسی جنوبی و کوشک مصری واقع است به ملاقات طیب رفت و از او خواست فقط بگوید از خمینی پول گرفته تا شورش ۱۵ خرداد را راه بیاندازد و قول داد اگر طیب این جمله را در رادیو بگوید آزادش میکند. طیب اما لحظهای سکوت کرد و در جواب نصیری گفت من ۶۲ سال عمر از خدا گرفتهام هر خلافی بگویی کردهام اما به کسی تهمت نزدهام، من نه خمینی را دیدهام و نه میشناسم من به سید اولاد پیغمبر تهمت نمیبندم. اصرارهای مداوم نصیری بیفایده بود.
طیب به دست شکنجه گران بیرحم ساواک در همان زندان سپرده شد، جایی که تندیس او در معرض دید عموم است و زینت بخش موزه عبرت تهران ـ شکنجهها هم فایده نداشت سرانجام دادگاه رژیم، او وحاج اسماعیل رضایی را به تیر باران محکوم کرد.
سحرگاه ۱۱ آبان ۴۲ او و حاج اسماعیل را که از دوستان قدیمی طیب بود به پادگان حشمتیه تهران بردند. هوا هنوز تاریک بود. طیب کنار سیدی روحانی نشست و وصیت کرد. گفت در کنار قبر مادرش و در صحن شاه عبدالعظیم دفنش کنند و دعا کرد: خدایا پاکم کن خاکم کن.
دقایقی بعد آنها را به میدان تیر جوخه آتش هنگ یکم زرهی آوردند، چشمهایشان را بستند و به تیرها طناب پیچ کردند طیب داد زد: این قلب من است بزنید آتش کنید، دو سرباز حکم را اجرا کردند به طیب ۱۶ گلوله و به اسماعیل ۱۴ گلوله زدند.
پرونده طیب لوتی بزرگ تهران بسته شد. بعدها امام خمینی (ره) به شهید عراقی فرمود: طیب حر این انقلاب شد.
میتوان گفت طیب الحق آزاده مردی با شوکران بود عرق خورد ولی قسم دروغ نخورد، برای شاه و فرح طاق نصرت بست ولی به هیچ مسلمانی تهمت نبست و دروغ نبافت. طیب یک عیار واقعی در کردار و گفتار بود. قبر او در شاه عبدالظیم پایگاه عشق به وطن، عشق به امام حسین (ع) و عشق به سلاله حضرت زهرا امام خمینی (ره) است.
عکسهای زیر تصاویری از طیب حاج رضایی (دادگاه و تیرباران) را نشان میدهد.
تندیس شهید طیب حاج رضایی در موزه عبرت
عزاداری هممسلکان طیب حاج رضایی در تهران، محرم سال جاری