حسین پورشیدی، طنزپرداز اهل شهرستان انار مطلب طنزی ارسال کرده است.
خوردم، خوردی، خورد!
امروز میخواهیم واژهٔ «خوردن» را بررسی کنیم. «خوردن» مصدریست از فعل «خورد». این فعل کارایی زیادی در ادبیات فارسی دارد. معانی مثبت و منفی! فراوانی را میتوان از این فعل استخراج نمود. اما این فعل بیشتر بجای معانی مستقیم (یعنی واقعا یک چیزی را برداری و بخوری) معانی غیر مستقیمی هم دارد. یعنی خوردن چیزایی که خوردنی نیستند. حال ما نفهمیدیم این چیزها را چگونه میتوان خورد؟
یک موردش اینه:
«از آنجایی که روستای ده رئیس یکی از بزرگترین و قدیمیترین روستاهای انار میباشد؛ مسئولین نیز توجهی خاص به آن مبذول داشتهاند. البته این از علاقهٔ خاص خیلی از کارمندهای ادارات نیز ناشی میشود. مثلا بعضی از مسئولین و همچنین همشهریان غیر ده رئیسی (!) آنقدر عاشق ده رئیساند که کارشان ازتبرک کردن و بوسیدن خاک ده رئیس گذشته و ترجیح میدهند خاک ده رئیس را بخورند.»
این را یکی از دوستانم گفت. من نفهمیدم یک آدم چطوری میتواند زمین را بخورد! تازه آن هم به قول خودش ششصد قصب به بالا! برای همین پرسیدم: چطوری یک آدم اینقدر زمین را میخورد؟ من یک کاسه آش بخورم دیگه نمیتوانم بیشتر بخورم. اینها چطوری این حجم خاک را میخورند؟ گفت: خب قرار نیست که تنها بخورند. چند نفر آدم گنده پیدا میکنند و با آنها میخورند. چون آدمهای گنده هرچی هم بخورند، کسی صدایش در نمیآد و آب هم از آب تکان نمیخورد. مثلا یکی سه هزار میلیارد پول را خورد!
گفتم: واقعا؟! این همه پول خورد، طوریش نشد؟
گفت: یه جا که نخورد. کم کم برداشت و خورد. یه مورد دیگه مال مردم خوردنه.
گفتم: منظورت از مال مردم چیه؟!
گفت: یعنی مردم مالهایشان را یک جا میگذارند، «مثه بانکها یا ادارهها» و یکی پیدا میشود و میخورد. گفتم: چه طوری؟ بانکها که مجهز هستند و حساب کتاب دارند.
گفت: یادت رفت دوباره؟ آدمهای گنده جای گاوصندوقها را بلدند. گاو صندوق با پولهاش را یکجا میخورند.
گفتم: اینها دیگه چقدر شکمو هستند.
گفت: تازه کجایش را دیدی! بعضیها چیزای عجیب تری هم میخورند. مورد داشتیم طرف حقوق بشر را خورده! یا با یک امضا، حق کلی آدم را خورده. تازه بعضیها، هم چیزهای روی میز را میخورند و هم چیزای زیر میز را. بعضیها هم چیزایی که وجود ندارد را میخورند!
گفتم: این آخری دیگه نمیشود. چیزی که وجود ندارد را چطوری میخورند؟
گفت: سادهای. رئیس سابق……، چند شرکتی که در خارج! وجود نداشتند را به اسم خودش ثبت داد و کلی وام و پولهای مردم را گرفت و خورد.
گفتم: حتما بعد اعدامش کردند. درسته؟
گفت: چون گنده بود و گردنش هم کلفت؛ طناب دار اندازهٔ گردنش پیدا نشد و بیخیال اعدامش شدند.
خلاصه اینقدر از آدمهای عجیب و غریب گفت که حس کردم دارم فیلمهای تخیلی میبینم. آدمهایی که چاه آب میخورند. چاه نفت میخورند. خانه میخورند. زمین میخورند. رشوه میخورند و…
پریدم توی حرفش و گفتم بیخیال سرم را خوردی! نصفه شب شد. یه لقمه نون داری بخوریم یا پاشم برم خونمون؟…
حسین پوررشیدی