• امروز : جمعه - ۱۰ فروردین - ۱۴۰۳
  • برابر با : Friday - 29 March - 2024

اشعاری از مریم نامور، شاعر ۱۷ ساله اناری

  • 15 خرداد 1395 - 13:05
اشعاری از مریم نامور، شاعر ۱۷ ساله اناری

مریم نامور ۱۷ ساله و دانش‌آموز سال سوم رشته ادبیات فارسی در انار است.

او سرودن شعر را از سال گذشته آغاز کرده و زمینه اغلب اشعارش، مسائل اجتماعی است. این شاعر می‌گوید قصد دارد در آینده مجموعه اشعارش را در قالب کتاب چاپ کند.

اشعار زیر سروده این شاعر جوان اناری است.

 

سفره ی صبحانه را چیدم بیا
نظر از آیینه پرسیدم بیا

روی لیوان طعم لب های تو را
با عسل در چای نوشیدم بیا

چشم رنگین شده در قاب دلم
پرده پس رفت و تو را دیدم بیا

صبر من پایین و بی تاب و تبم
دختری بسته به تردیدم بیا

در بهاری که همه نو می کنند
میوه از لب های تو چیدم بیا

«مریم نامور»

*********

هر بار میگفتم که فردا خوب خواهد شد
کابوس این شب های بد مصلوب خواهد شد

هر نامه ای آمد به جز یک نامه از فردا
خوبی ِ فردا پیش بد مغلوب خواهد شد

هر روز ِ من تکرار در تکرار ِ یک روزست
در آخرین تکرار ِ من آشوب خواهد شد

هر برگِ از تقویم من در شکل یک باغست
تیغ و تبر در باغ من محبوب خواهد شد

وقتی که تصویر از درختم چوبه ی دارست
در روز اوّل بوته ها مخروب خواهد شد

وقتی قلم در دست از خون و جنون پر بود
کاغذ به حرف آمد که خونت جوب خواهد شد

من کودکی را لا به لای شعر گم کردم
یوسف نبود اسمش ولی محبوب خواهد شد

«مریم نامور»

*********

«زمین جای خوبی نیست»

آسمان آرام نیست ،
چهره اش آشفته است ،
چرا که باد
تمام هیاهوی اش را به
آغوش آسمان برده است !

شب خواب ندارد،ثانیه ها میدوند
و شب درپی اش
طولانی تر می شود !!
ساعت باپاهای زخمی خود
به زمان ممتد این شب
نمی رسد !!!

زمین می لرزد
مثل این که بدی های
انسانی از تنش فرو ریخته
و مهمان زمین شده است !

پرده ی پنجره ها نمیرقصد
آنها ساکت،ساکن و بیصدا
در حسرت فرار آیینه ها
غمگین اند !

آیینه ها درمیان این لرزش
و هیاهو
محفل گرمی دارند …
یکی از نو عروسش می گوید
دیگری از پیرزن دم مرگ
آن یکی از بلور اشک های
یک دختر جوان
این یکی هم از نسل محکوم به “صدسال تنهایی”

زمین می لرزد
آرامشش را لا به لای
نوشته های یک پوچگرا
گم کرده است
زمین هم آرام نیست …
لعنتی !تمام بدی ها را هضم کرده
و آهسته و بی روح می گوید:
«زمین جای خوبی نیست»

«مریم نامور»

*********

سبز بمان بانو
بلند باش و بپیچ
دورِ ساقهٔ درختی که
موریانه ها آن را تسخیر نکرده اند..
به گستاخیشان توجه نکن
آنان قلب درخت را میجوند
و ذره به ذره
آن را مسخ میکنند …

سبزبمان بانو
دست بر ساقهٔ آفت زده اش بکش
و به بلندای سروِ سر به فلک کشیده
بیندیش …

تضرع چشمانت ممزوج با کرختیِ نمناکی است
که بر افروختگیِ زنانگی ات را
هویدا میسازد …

سبز بمان بانو
بلند باش وبپیچ
دور تا دورِ این طبیعت عقیم شده
و از روحِ لطیفِ احساسِ زنانه ات
رویش بریز
و احساس غرق شده اش را در ورطهٔ نسیان
مضاعف کن …
سبز بمان بانو …

«مریم نامور»

*********

موهایت را باز کرده ای بانو؟
از تشنج موجش خبر داری؟
بلور موهایت خورشید وارانه
می درخشند …
و بر شانهٔ آفتاب می رقصند
تا جایی که درخشش
گندم زارها را مسخ می کند

موهایت را باز کرده ای
غافل از اینکه
هیچکس اینجا بی قرارت نیست
بجز کمندی از بغض های گره خوردهٔ خودت …

موهایت را ببند بانو
تب احساسش آنقدر بالاست
که شاعرش تنها
میتواند “خدا” باشد …
و نوازشگرش قاصدک های نسیم ….

مریم نامور

ثبت دیدگاه