طنز زیر با عنوان «خاطرات یک تک چرخزن حرفهای از کارناوال عروسکشان» نوشته حسین پوررشیدی است.
شام را در تالار خوردیم. دنبال ماشین عروس به سمت امامزاده، خیابان امام، خیابان نوقی و در آخر بالاپاسگاه حرکت کردیم.
جاتون خالی عروس کشون خوبی بود. هفت هشت نفر بیشتر زمین نخوردند. خودمونیم، شبی شب من بود. از چهار راه حوزه تا امامزاده رو با یک تک چرخ رفتم. به خدا راست میگم. دوتا ویراژ عالی هم دادم وگرنه چراغهای ماشین عروس …شده بود! توی مسیر، خیلی از اقوام داماد رفیق نیمه راه شدند.
ما موتورسواران که بیمعرفت نیستیم. تا کنار تخت خواب، داماد را تنها نمیگذاریم. ساعت دو، دو و نیم نصفه شب، رسیدیم در خونه شازده داماد. داماد، همه را غافلگیر کرد. به محض باز شدن در خانه، همزمان صد تا تی ان تی منفجر شد. تمام خانه های بالاپاسگاه لرزید.ما(موتورسواران خود دعوت شده) که خیلی کیف کردیم.
بعد از انفجار تی ان تی، نوبت ترقهها رسید. ترقههای رنگی، ترقههای صوتی( که دیوار صوتی رو میشکستند)، ترقههای جفت کن!(اسم را ما روی آن گذاشتیم. چون به محض انفجار، تماشاچیان از ترس جفت میکنند. وای به حال کسانی خواب باشند. فکر میکنند در صور اسرافیل دمیده اند و محشر کبری شده است.)
سرتون رو درد نیاورم. تو کیف خودم بودم، یهو یکی دست گذاشت روی شونم، آروم گفت:ببخشید، بزرگتر مجلس کیه؟ جناب سروان بود. رنگم مثه گچ سفید شد. وقتی مطمئن شدم، موتور نمیگیرند، ذوق کردم. گفتم اون که روی شونه پسره داره حرکات موزون انجام میده داماده. داماد رو صدا زدیم. سروان یک دقیقه ای در گوشش حرف زد و رفت.
از داماد پرسیدم چی شده؟ چی گفت؟ داماد نگاه عمیقی به دوردستها کرد، آهی کشید و گفت: پنج تا از باندها را خاموش کنید. یک شب نمیگذارند خوش باشیم. اینجا ایرانه!