حسین پور رشیدی: بله! توافق هستهای صورت گرفت، آن هم با زیباترین شکل ممکن.
خواستم چیزی بنویسم. گفتم از مزایای بیرون آمدن از تحریمها، رها شدن از کشوری منزوی و پیوستن به جامعه ی جهانی بنویسم؛ دیدم فعلا مناسب نیست.
خواستم به مقایسه دولتها بپردازم؛ سیاستهای این دولت را با دولت قبل، دکتر احمدی نژاد را با دکتر روحانی و دکتر جلیلی را با دکتر ظریف در ترازوی نقد بگذارم. گفتم زمانش نیست.
خواستم کاری بنیادیتر کنم.”گفتمان” را تفسیر کنم. چگونگی “استدلال اقناعی”، برای رسیدن به نتایج را توضیح دهم و یا “خرد جمعی” را موشکافی کنم. باز اندیشیدم که الان زمان این مباحث خشک و علمی نیست.
حرفم اینها نبود.حرفم حرف نبود، درد بود. دردهایی که سالها در سینه انبار کرده بودم. زخمهایی که مرا “از درون میخورد و میتراشید”. چه با خون دل از دولتی حمایت کردم که داعیه ی کمک به مستضعفین و طبقه ی پایین جامعه را داشت. چه تلخ تجربه کردم، دستی که رای را در صندوق انداخته بود، هر روز پینه بسته تر میشد. چه دردناک بود تورم جهنمی آن سالها و چقدر دولت حامی ما مستضعفین، دمار از روزگارمان برآورد.
در آخر گفتم از درد وابستگی بگوییم! آری در آن سالها ما شعار استقلال و عدم وابستگی می دادیم، اما کار به جایی رسید که بر مهر نماز چینی سجده میکردیم و تسبیح چینی شمارشگر ذکر “اشرح لی صدری” ما بود.
این حرفها تمامی و قلم ضعیف من یارای توصیفش را نداشت. فهمیدم که باید دست به دامان بزرگان قلم شد. دل به دریا زدم و حافظ دریا دل را برگزیدم. شعری از خاطرم گذشت که سراپا من بود! شعری که تک تک حرفهای مرا به صلابه ی سخن میکشید و خون دل مرا و امثال مرا اعیان می کرد.
بی خود نیست که “ساکنان حرم ستر عفاف ملکوت” با شعر حافظ “به رقص” می آیند و “دست می افشانند” ! بگذریم… این شعر حافظ به نظرم “نکته به نکته، مو به مو” دقیقا شرح حال اکنون جامعه ی ماست.جامعه ای که امید به آینده ای روشن دارد و زخم چرکین گذشته ی خود را به ضماد آینده ای شیرین مرهم می نهد. بیائیم با زانوی ادب در محضر لسان الغیب، شرایط امروز خود را بشنویم: