توسکا
عضو تحریریه انارپرس
دست کوچک و کثیفش را داخل پلاستیک زباله برد و شروع به نگاه کردن به داخل آن کرد.
ناگهان چشمانش برق عجیبی زد!!!
نصف یک ساندویچ سالاد الویه را پیدا کرد و با ولع تمام شروع به خوردن آن کرد، توی دلش میگفت: کاش هیچوقت تمام نشود و “ابر گریست“.
دستش را محکم روی میز کوبید و فریاد زد: گارسون و گارسون به سرعت به کنار میز آمد. نگاهی تحقیر آمیز به او کرد و گفت: پس این فیله ماهی ما چی شد؟؟؟
گارسون با ترس گفت: قربان الساعه میآورم، بلند که شد دست کوچک دخترش را گرفت نصف بیشتر غذاهای روی میز مانده بود و”ابر گریست”