• امروز : سه شنبه - ۲۹ اسفند - ۱۴۰۲
  • برابر با : Tuesday - 19 March - 2024

کودکان کار؛ مرهمی چرکین بر هویت زخم خورده

  • 26 شهریور 1399 - 8:01
کودکان کار؛ مرهمی چرکین بر هویت زخم خورده

از کودکان کار و خیابانی، آنقدر نوشته‌ایم و نخوانده‌اند، آنقدر گفته‌ایم و نشنیده‌اند که حالا و در این وانفسایی که خبرهای تلخ مدام زندگی‌هایمان را بمباران می‌کند و فضای مَجازی خلوت را هم از ما گرفته است، گفتن دوباره از این هویت زخمی که مدام مرهمی چرکین بر آن می‌گذارند، واگویه‌ی آسیبی‌ست که همچنان به درمانش امیدواریم.

کودکان کار و خیابانی، آسیبی فراگیر در جهان به شمار می‌رود و اختصاصی یک کشور نیست، اگرچه گستره و عمق این آسیب در جوامع مختلف متناسب با وضعیت اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی، متفاوت است؛ اما این آسیب را در اکثر جوامع به اشکال مختلف می‌توان یافت؛ اما در بعضی جوامع، جای درمان، به دنبال تسکین، بر زخم‌ها مرهم می‌گذاریم، مرهمی که گاه خود چرکین شده و نه تنها درمانگر نیست، زخم را کهنه و مزمن خواهد کرد، آنقدر که دیگر آن را فراموش کنیم.

زخم کودکان کار و خیابانی، خصوصا در کلانشهر شیراز، مزمن شده است و علیرغم کبودی چشم آزارش، مردم و مسئولان را تنها در زمان مواجهه، دچار تالمی سطحی می‌کند و بعد پشت انبوه خبرهایی که بارهای دوش مردم را سنگین و سنگین‌تر کرده، در سایه پرده‌ی مشکلات اقتصادی، پنهان می‌شود و به انزوا می‌رود.

وجود آسیب‌هایی نظیر کودکان کار و خیابانی که گاه فروشندگان دوره‌گرد چهارراه‌ها هستند و گاه گدایان معابر پیاده و سواره، در این وانفسا که همه پی خلوتی در مرز گریستن برای کاستن از بار غم‌های تلنبار شده بر دلشان هستند و امید را در هر گوشه جست و جو می‌کنند، دیدن کودکانی که هر روز بر شمارشان اضافه و آسیب‌هاشان گسترده‌تر می‌شود، راه‌بندانی است بر سر کورسوهای امید.

شیراز که امپراتوری‌های باستانی ایران را به یادمان می‌آورد، شهر شاعر پروری که ستایش بزرگان از شاعرانش را با حرص و ولع می‌بلعیم. جملات رالف والدو امرسون درباره سعدی را، تمجید نیچه از حافظ را، نام سعدی بر فرزندان خانواده کارنو را و گوته‌ای که حافظ ایرانی را، به همان‌سان می‌ستاید که اسپینوزای هلندی را…. شاید انتظار وفور این آسیب در هر کوی برزن، خیابان و بازار، سخت‌تر باشد.

بخش زخمی شهر گل و بلبل

مثل هرروز، سر همان چهارراه، پشت چراغ قرمز، ده پانزده کودک و نوجوان به سمت ماشین‌ها هجوم آوردند تا گلی بفروشند یا شیشه‌ای پاک کنند؛ در ازای پول، مقدارش زیاد اهمیتی ندارد، دست دهنده را رد نمی‌کنند.

چند ماهی‌ست به چهره‌هایشان دقت می‌کنم، هر ازگاه چهره‌ها در چهارراه‌هایی که مسیرهای همیشگی آمدن و رفتنم است، جدید می‌شود و باز تکرار؛ هرچند اگر خاطرات را برگ بزنی، این تغییر در واقع تکراریست انگار کارگاهی که کارگرانش را شیفت بندی کرده باشد؛ کودکان کار سر گذرها در شیراز هم چرخشی‌اند.!!

محسن خلیفه، فعال حقوق کودک و مسئول موسسه آموزشی و حمایتی کودکان کار موج مهر به ایسنا، گفت: این‌ها فقط بخش پیدای ماجرا هستند. کودکان زیادی نیز وجود دارند که هر روز در کارگاه‌ها و مغازه‌ها و کوره‌ها مشغول کار می‌شوند. خصوصا اینکه قانون کار کارگاه‌های با کمتر از ۱۰ کارگر را پوشش نمی‌دهد و راه را برای به کار گرفتن کودکان هموار می‌کند.

پیش از این چندین بار از آنها گل خریده‌ام و هنگام دادن پول پرسیده‌ام که؛ این گل‌ها را از کجا می‌آوری؟ از کسی می‌گیری تا شب عواید فروش را به او بدهی و مبلغی هم خودت برداری، یا اینکه عمده می‌خری و خرده می‌فروشی؟

برخلاف تصور عموم، اکثرا به سئوالات پاسخ می‌دادند؛ برآیند پاسخ‌ها اینست که به صورت کلی آن‌ها فروشنده شخص دیگری هستند؛ ولی آقای خلیفه توضیح داد که در بیشتر مواقع این بچه‌ها در دسته‌های خانوادگی فعال هستند و مجموعه‌ای از پسرعموها و پسرعمه‌ها به همراه همسایگان خود، از کودکی مشغول فروشندگی در خیابان‌ها یا کار در کارگاه‌ها می‌شوند. به عبارتی حتی به کار بردن اصطلاح باند هم در مورد آنان چندان صحیح نیست؛ خصوصا که به کاربردن اصطلاح باند، این تراژدی اجتماعی را به پدیده‌ای امنیتی تبدیل می‌کند.

پدران و مادران این بچه‌ها صرفا قربانیان مضاعف گسترش روزافزون فقر هستند. البته گاهی گاهی باندهایی نیز تشکیل می شود؛ ولی این شیوه فقط بخش کوچکی از جامعه هدف را تشکیل می‌دهد؛ نه آنگونه که القا می‌کنند تمام آن را! تعمیم دادن، ساده سازی و آوردن یک دلیل برای همه چیز، از ویژگی‌های بارز جهان سوم است. 

علاوه بر این سئوالات، از محل سکونت‌شان هم می‌پرسیده‌ام. نام‌هایی که بر زبان می‌آوردند آشنا بود؛ گردخون، سلطان آباد، کفترک و… روستاهایی در شرق تا جنوب شیراز، آنجاها که مهاجرانش بیشتر و تمکن مالی ساکنانش کمتر است، به هرحال همه آنها ساکن روستاهایی هستند که سابقا اطراف شیراز بوده و اکنون وسط بافت شهری‌ست. نقاطی که بعضا ضمیمه شهر شده و بعضی هم همچنان روستا مانده است.

تجریبات خلیفه مسئول موسسه آموزشی و حمایتی کودکان کار موج مهر، نیز همین موضوع را تایید می‌کند، اینکه چون شیراز شهر مهاجرپذیری است؛ مهاجرین افغانی و همچنین مردم فقیر از جای جای استان فارس و حتی استان‌های همجوار، که وضعیت بسیار بد اقتصادی و کشاورزی آنها را لای منگنه گذاشته، به امید یافتن کار و دسترسی بهتر به امکانات رفاهی، به این روستاها و محلات حاشیه شیراز مهاجرت می‌کنند.

ولی این سیل مهاجرت مترادف است با افزایش تعداد کودکان کار. کودکان و نوجوانانی که علاوه‌بر فروشندگی سر چهارراه‌ها و معابر، در ساعاتی هم در خیابان‌های لاکچری شیراز، نظیر معالی آّباد و عفیف آباد، مشغول گدایی می‌شوند. 

براساس برآوردها، روستاهای حاشیه شیراز که عمدتا به لحاظ جغرافیای سیاسی در بخش مرکزی گنجانده شده‌اند، در آخرین جلسه‌ای که برای بررسی مشکلات حاشیه‌نشینی و روستاهای حاشیه‌ای شیراز در فرمانداری با حضور خبرنگاران برگزار شد، مسئولان اعلام کردند که در مجموع حدود ۴۰۰ هزار نفر جمعیت را در خود جای داده‌اند؛ این تعداد جدای از جمعیت ساکن در سکونتگاه‌های غیررسمی شیراز هستند؛ جمعیتی که برآوردها آن را تا ۱۶۰ هزار نفر هم نشان می‌دهد.

البته که این ارقام در برابر حاشیه‌های معروف مشهد و تهران و اهواز و زاهدان چندان هم به چشم نمی‌آیند، خصوصا که مثل بچه‌های مشهد اهل سر و صدا و شلوغ کاری هم نیستند!

خبرنگاران و به تبع آنها مردم هم چه ساده از کنار این اعداد عبور می‌کنند، از کنار نمود مشکلات اجتماعی عمیق که بیخ گوش شهر شکل گرفته و در حال گسترش است؛ کودکان کار و خیابانی بخشی کوچکی از آسیب‌های حاشیه‌نشینی و گسترش فقر محسوب می‌شود و لایه‌های دیگر آن را هم می‌توان در دست‌فروشان شبانه خیابان زند، زنان و مردان متکدی، معتادان، کارتن‌خواب‌ها و مردان جوان و تنومندی که گاه و بیگاه، کنار خیابان اصلی شیراز، بساط شرط‌بندی را برپا می‌کنند و فالگیرها و رمال‌های خیابانی دید. بگذریم از لایه‌هایی که در پستوها و زیرزمین‌ها پنهان است.

اگرچه در همین جامعه‌ای که گرانی روزانه هر شانه تخم‌مرغ بر افزایش قیمت اجاره خانه و کرایه تاکسی و میوه و سبزی و گوشت و پاگوشتی و … شانه‌های مردمانش را خمیده‌تر از دیروز و روزهای قبل کرده است، خیلی‌ها دلشان می‌خواهد پای حرف‌های آسیب‌دیدگان اجتماعی بنشینند و در حد توان خود، کمکی هم داشته باشند، اما هر بار با خود می‌گویند، این یک مشکل ریشه‌دارست و حل آن از توان من خارج است!!

آنهایی که متالم می‌شوند با خود می‌اندیشند؛ کلاف داستان این کودکان چنان سردرگم است که سال‌هاست هزاران فعال مدنی و یک دوجین سازمان و نهاد و ارگان را مشغول گره گشایی از آن کرده، بی آنکه توفیقی حاصل شود، قانون حمایتی هم که سال‌هاست در مجلس معطل مانده!

با این حال به خلوت که می‌رسند برای آرام کردن وجدان خود پستی در فضای مجازی می‌گذارند؛ عکسی از یک کودک زباله‌گرد، تصویری از فلان نوجوان گل فروش یا آن جوان معتادی که اسپند دود می‌کند تا پول دودش را از سوزاندن دل آدمها، در بیاورد. یا اینکه فیلمی برای آنور آب می‌گیریم و با صدایی مملو از بغض و ناراحتی، به تحلیل علل بروز و شیوع آسیب‌هایی می‌پردازیم. کپشن و عکس‌نوشته‌های سوزناک را در شبکه‌های اجتماعی نشر و بازنشر می‌دهیم و از هشتک‌ها تور می‌بافیم تا لایک صید کنیم! سر آخر، هیچ…

افسانه‌ای به نام حق انتخاب

چند هفته پیش و در حاشیه نشست خبری، در حیاط اداره آگاهی فارس، چند سارق دستگیر شده را مخاطب سئوالاتم قرار دادم؛ حداکثر تحصیل‌شان پنج کلاس بود. از کودکی کار می‌کردند و حالا در جوانی و بزرگسالی بزه‌کار شده بودند.

تحلیل چنین وقایعی به شکل فردگرایانه، نتیجه‌ای مطلوب و راهگشاه به دنبال نداشته است؛ باید به ساختارها معطوف شد، ساختارهایی که انسان مجبور به زیستن در آنست. شرایط زندگی خیلی اوقات به ما اجازه تصمیم گیری نمی‌دهد و انسان فقط یک راه پیش روی خود می‌بیند.

صاحب‌نظران بسیاری اعتقاد دارند که این بچه‌هایی که از سنین پایین مجبور به درآمدزایی و کار هستند، اکثرا تا پایان عمر با فقر همزیستی خواهند داشت؛ اگرچه در میان همین‌ها می‌شود بیرانوندی را هم یافت که استثنا محسوب می‌شود و قائده را نفی نمی‌کند؛ موفقیت برای برخی مثل رفتن تا سر کوچه است و برای برخی، شنا کردن عرض اقیانوس.

به گزارش ایسنا، تحلیل‌گران مسائل اجتماعی بر این باورند که کودکان کار مهارتی نمی‌آموزند که آینده شغلی شان را تضمین کرده باشند؛ ارثی هم از خانواده ندارند و شرایط محیط زندگی و اجتماعی که با آن به اجبار گره زده شده‌اند هم دیدشان را آرام و پیوسته، به سمت محدودیت سوق می‌دهد، آنقدر که تنها امروزشان را ببینند، همان نوک دماغ.

نهادهایی نظیر آموزش و پرورش که بخشی از مسئولیت اجتماعی را در هر جامعه عهده‌دارند، منتظر رجوع افراد برای پوشش آموزشی هستند؛ کمتر سابقه‌ای وجود دارد که این سیستم، به دنبال یافتن بازماندگان از تحصیل، راهکاری را دنبال کرده باشد، اینکه کودکان کار را رایگان تحت آموزش بگیرد و اجبارا به مدرسه بفرستدشان! فعالان حقوق کودک هم مانند آقای خلیفه این نکته را تلویحا تایید می‌کند؛ انگار نه انگار که قانون اساسی، تحصیل را رایگان و اجباری کرده است.

صاحب‌نظران حوزه علوم اجتماعی و رفتاری معتقد هستند که در چنین شرایطی نمی‌توان از حق انتخاب سخن به میان آورد، کودکان کار، در برابر مصائب سخت زندگی‌شان حمایتی دریافت نمی‌کنند، نهادهای حمایتی هم سال‌هاست رویه‌شان دگرگون شده است. این کودکان از کودکی در محیط‌های خشن و نامتناسب رشد کرده، مورد تعرض و سوءاستفاده قرار می‌گیرند و از هر خط زندگی خاطره‌ای در ضمیر ناخودآگاهشان ثبت می‌کنند تا روزی روزگاری، زمان بازپس گیری و انتقام فرا برسد!!

جامعه تنها زمانی که این وضعیت منجر به بزه‌کاری فرد می‌شود یقه‌شان را می‌گیرد به قول نیچه: “آدمیان را از آن رو آزاد انگاشتند که بتوان درباره ایشان داوری کرد، که بتوان ایشان را کیفر داد، که بتوان ایشان را گناه کار شمرد.” (فردریش نیچه، غروب بت‌ها، ترجمه داریوش آشوری، نشر آگه)

آقای خلیفه خاطره‌ای از یک کودک کار نقل می‌کند که در بازار وکیل فروشندگی می‌کرده و صرفا با شنیدن حرف‌های توریست‌های خارجی، چندین زبان مختلف از انگلیسی و فرانسه، تا روسی و ترکی را در حد صحبت‌های ساده فراگرفته است! خدا می‌داند چه استعدادهایی همراه با این کودکی‌ها بر باد رفته.

 مدیرکل بهزیستی استان فارس طی چند سال گذشته مصاحبه‌ها و نشست‌های خبری متعددی برگزار کرده که صحبت از کودکان کار پای ثابت آن‌ها بوده است.

در این میان وعده تاسیس مرکز ترک اعتیاد ویژه کودکان کار، توزیع پک پیشگیری از کرونا، فعالیت سیصد مهدکودک زیر نظر بهزیستی در استان، تامین یک وعده غذای گرم برای طبقات فقیر جامعه و خدمات رسانی به هزار کودک بی سرپرست و بد سرپرست؛ گفتارهای امیدبخش در سخنان مدیران بهزیستی بوده‌ که البته از هیچ‌کدام‌شان بوی تغییر بنیادی را به مشام کسی نمی‌رساند.

ثبت دیدگاه