دلنوشتهای از سرکار خانم فروزنده غیاثی
به نام من عاشقم،،،
به بهانه نزدیک شدن به روزهای آغازین مدرسه
منبع: وبلاگ شخصی خانم غیاثی
من عاشقم …
هنوز عاشقم .هنوز دلم تنگ میشه …
دلم برای فرشته های زمینی تنگ میشه ..
همیشه روز اول مدرسه زیباترین روز زندگیم بوده و هست .
از روزی که دانش آموز بودم وبرای رفتن به مدرسه لحظه شماری میکردم .
آوای قلبم لرزشی داشت که به تمام وجودم می رسیدوخبر از دقایقی متفاوت میداد
دقیقه ی شور وصال یار ! وصل هجر و انتظار !
و همین شور و شوق متصل شد به روز اول معلم بودنم !
وچه شیرین بود آن روز که روز نخست کارم بود و درمقابلم گلهایی رامیدیدم
که منتظر باغبان بودند ..گلهای باغ دانش !! پاک سیرتان تشنه ی تعلیم !
چه شکوهی داشت این مقام و چه عظمتی دارد این شغل مقدس !!
چه سعادتی دارد سی و چهار سال تجربه کردن این قداست !
وفیض بردن از لحظه های نابی که ارزشش فراتر از گنج است !
کاری که در آن هرگز احساس خستگی نکرده و نمی کنم
چون میدانم عاشقم و عشق خستگی نمی آورد.
وامروز باز حس می کنم تپش قلب عاشقم را ! می فهمم رنج انتظار را !
واین را کسی نمی تواند درک کند مگر اینکه همتای خودم باشد!
معلمین عاشق میدانند چه میگویم !
من منتظرم ! منتظر حضور لبخند مهر مهربانانم !
دلم می خواهدشریک لحظه های شور و شوق و به هم پیوستن شان باشم
می خواهم شاهد خلوت و تنهایی شان گردم .شریک نیایش ها ی صبحگاهی
نیایش بین دو نماز ،آمین گفتن مراسم صبحگاه .زنگ تفریح ودیدار همکاران گلم!
. دستشان را بفشارم ،از بچه ها بگویم ،از شیطنت ها،ازمهربانی ها!
دلم برای تک تک آن لحظه ها ِی شیدایی تنگ شده .چه کنم بیقرارم .
سی و چندسال باگلها بودن ،آنها را بوییدن،زخم خارشان را با عشق تحمل کردن،
کم نیست .عمریست و دلم تکرار این لحظه های شیرین را می طلبد.
می خواهم به آنها خوب بودن را بیاموزم و خوب شدنشان را حس کنم .
کوله بار تجربه ام پر است از خاطرات ناب معلمی ! لبم تشنه ی گفتن است و
زبانم تشنه ی خواندن و گوشم آماده ی شنیدن ،شنیدن صدای بال فرشته ها .
تشنه ام ،تشنه ی شهد گوارای نگاه گویای نوگلم آن لحظه که می گوید :
خانم ! دلم براتون تنگ شده بود !
همدلان خوبم! دلم با من نیست.آنرا در کوچه پس کوچه های مدرسه جا گذاشته ام