• امروز : پنج شنبه - ۹ فروردین - ۱۴۰۳
  • برابر با : Thursday - 28 March - 2024

“در این دنیای وانفسا” شعری از حسین صادقی

  • 26 شهریور 1393 - 0:03
“در این دنیای وانفسا” شعری از حسین صادقی

در این دنیای وانفسا

در این زندان بی احساس

که می داند که گنجشکی قفس بیند به خواب

و آن ماهی که دریا مال اوست

به خشکی می کند سودای آب

که می داند

که طوفانی گلی را می درد از سرزمین مادری

بهاری را به رخ سیلی زند کع می آید خزان

بسوزد خانه ای کز اشک چشمانی  بپا شد

که می داند

یتیمی در دلش چیست

نگاهش را که می خواند

در آن باران تنهایی

در آن اشکی که می بارد زحسرت

چه غوغایی  بپاست

که می داند

که آهوبچه ای تنها

که در صحرا به چشمش بوسه می خورد

چسان خواهش کند از شیر وحشی

مبادا جان رنجورش بگیرد

همان شیری پدر را از کفش برد

و مادر را به خونش لاله گون ساخت

که می داند

غریبی ناله ها دارد

به دنبال نگاهی آشنا

ولی زنجیر غربت روی درها میکند غوغا

نگاهی آشنا نیست

کسی گویا نمی داند غریبی چیست

که می داند

که در سرفصل عاشق پیشگی

دگر فریاد فرهادی نمی اید

چه بس لیلی ولی مجنون نمی یابند

بسا آن بیستونها تشنه بر تیشه فرهاد

و صحرا مانده در افسوس یک عاشق

دگر لیلی ومجنون قصه مادر بزرگ است

که می داند

چرا مادر گریست

پدر را آه بر دامان چراست

شکایت از چه دارد اشک مادر

و این افسانه افسون شد فسونی بس غم انگیز

که می داند

نگاهی از غمی می سوزد آرام

دلی بشکسته از دلهای مرده

غروری در غروبی

شکایت نامه ای در پای دار

چه غمگینانه می خواند سرودی از فنا

و من پیوسته می سوزم از این افسانه ها

***

***

شعری از حسین صادقی برای چشمان معصوم مظلومین گرفتار قفس ننگینی بنام داعش

ثبت دیدگاه