• امروز : جمعه - ۳۱ فروردین - ۱۴۰۳
  • برابر با : Friday - 19 April - 2024

لیلی جان تو بگو :چرا عاشق نباشم !!

  • 03 مهر 1393 - 0:05
لیلی جان تو بگو :چرا عاشق نباشم !!

نامه ای عاشقانه بین  معلم و شاگرد به نام«لیلی جان تو بگو :چرا عاشق نباشم !!» از سرکار خانم فروزنده غیاثی

منبع: وبلاگ شخصی خانم غیاثی

سلام لیلی خوبم!

سلام دختر مهربانم !

امروز باز به عشق رسیدم .به شکوه عشق  ،به عظمت عشق !

امروز باز به صفا و پاکی دنیای معلمی پی بردم  بیش از روز پیش !

امروز روز تجربه کردن زنگ آغاز اولین روز بهار بود ….

زنگ شروع بهار سال تحصیلی ..۹۴-۹۳

زنگ تبادل مهر و دانائی،زنگ عاطفه و عشق !

امروز باز رسیدم به قطره های اشکی که از عمق دل سرچشمه می گرفت و

بر رخسار خزان زده ام می نشست و چهره ام را جلا میداد !

امروز با عشق رفتم و از عشق گفتم و بر گونه های نوگلانم عاشقانه

بوسه زدم و تا کلاس درس همراهی شان کردم …

بله لیلی با احساسم ! چقدر زیبا عاشقی ام را تفسیر کردی !

و چه ماهرانه بعد از ۲۰ سال از علاقه ام  گفتی !

لیلی خوبم !

دسته گل ارسالی ات را به سینه فشردم و نامه ات را به دیده ام نهادم

کاش بودی و می دیدی چگونه سطر سطر دلنوشنه ات

شعله ایی شد و وجودم را با گرمی مهرت سوزاند ؟

کاش بودی و می دیدی گریه ی هم کلاسی دیروزت را

که امروز عنوان آموزگار پایه ی پنجم را دارد و افتخار میکنم که همکار من است !

عزیز دلم !دانش آموز مهربان و با عاطفه دیروزم !

هیچ میدانی که با نامه ی پر از مهرت ،بیشتر از هر زمانی

به ارزش این شغل مقدس، به قداست و پاکی کسوت معلمی  پی بردم

و به  تمامی همکارانم درود فرستادم ؟

آره لیلی گلم!!  تو بگو با این همه اوصاف ،چرا عاشق نباشم ؟؟


و اما نامه ی زیبای لیلی :

به نام خدا

سلامم تقدیمتان.

معلم عزیزم:

من به حریم جایگاهت غبطه می خورم.

به ناز نگاهت…

به حکومت عشقت در سرزمین مهربانی .

من در حسرت روزهای نوجوانی ام،

همه کوچه پس کوچه های عمر را گذر کرده ام.

من در ماتم از دست دادن آوای مسیحائیت، در روزهای جوانی ام

 همه لحظه های رؤیائیم را به سوگ نشستم.

من همه شادی هایم را در پشت همان میزها،صندلی ها،تخته سیاه، و کتاب ها…

به یادگار گذاشتم.

من آنهمه مهربانی و دلسوزی را جز در کلامتان در هیچ بیانی نشنیدم.

یادهمه ی خاطره ها بر صفحه ی دل حک شده است،تا ابد.

دلخوشم به خواندن دلنوشته هایتان و….

همه درس ها راشاید فراموش کرده باشم ،

اما آنچه ماندنی است، گرمی کلامتان است و…

قلمم که هنوز بی اختیار برصفحه می لغزد و

رسوائی سکوتم را فریاد می زند.

معلمم:می دانم اول مهر برایتان ، تولد دوباره ی زندگی است.

می دانم عاشق این لحظه ی پر شورید.

خواستم عاشقانه در این ضیافت عشق شریک باشم.

من برایتان آرزو مند همه ی خوبیهایم.

دیداری را از خداوند می خواهم.

عدم حضورم را شرم بدانید ،نه بی ادبی.

۹۳/۷/۱

لیـلا گرجی–دیپلم سال  ۷۲ دبیرستان معراج انار

ثبت دیدگاه