دختری زار و یتیم دید بخواب چهره مادر خود زار و حزین با دل زار به مادر می گفت: گو مرا حال چرا گشته چنین گر مرا سایه تو بر سر بود دل من زار نمی گشت و غمین لقمه نانی که پدر می آرد گشته با خون دل من رنگین خانه انگشتر بی مقداری […]