• امروز : پنج شنبه - ۹ فروردین - ۱۴۰۳
  • برابر با : Thursday - 28 March - 2024

شعر؛ مهمونای ناخونده عاروسی

  • 29 اردیبهشت 1392 - 0:02
شعر؛ مهمونای ناخونده عاروسی

 یکی از مخاطبان انارپرس به نام مستعار “صمد آغا” شعری فرستاده که با هم می‌خوانیم:

یه روزی از روزا که پن شنبه بود

هوا همچین ملس،خوشمزوو بود

اسمالو تو خیابونا ولوو بود

چیشیش خورد به ماشین عاروس که گل زده بود

سریع زنگ زد به دوستاش که بیایین

شبی میخین دلی از عذا در بیارین

به پنج دقه نشد همه اومدن

قرار شد که به همدیگه سور بدن

حمیدو می پرسه که عاروسی مال کیه

اسمالو می گه نمی دونام،مال هر کیه

قرار شد که ساعت هشت همگی

جمع بشن سر میدون شهربابکی

ساعت هشت شدو همه اومدن

باید بودی میدیدی که چه بودن

بالاخره رسیدن دم تالار

همگی هل خردن توی تالار

نشستن سر میز شیشمی

حمیدو کنایه به اسمالو ،همون بهتر که تو پیشومی

یه ده دقه ای که شد چای اووردن

همگی مثل گاو هجوم اووردن

یکی قند ورمی دوشت مشت مشت

مهموندار داد میزد ،که این منو کشت

همچین که صدای ضبط بلند شد

پرتاب قند همزمان شروع شد

یکی پاره می‌کرد پلاستیک رو میز رو

یکی هم پرت می‌کرد درب آب معدنی رو

بازام چند دقه شد میوه اووردن

سر میزا یکی یکی گذاشتن

مهموندار که سر میز اینا رسید

گفت صبر کنیدرئیس الان برسید

اسمالو ،سربه زیر،پیش پیش می کرد

ابرو می نداخت بالو چیش چیش می کرد

دستمالای تو دستیشو پاره می کرد

لیوانای رو زمین رو با پاش قایم می کرد

رئیس اوومد کنار میز ووی سید

مهموندار هم خودیش بشقا بارو چید

شروع کردن به خوردن سیب

که یه دفه اومد صدای بیب بیب

یه دفه دیدن دوماد داره میایه

اسمالو گفت که این دوماد،چقد آشنایه

یهو همگی از جاشون پریدن

معلم درسیشون رو دوماد دیدن

به ناچار با دوماد روبوسی کردن

دسته جمعی با هم یه رقصی کردن

نشستن همچین که شامیشون تموم شد

صدای قار قار موتوراشون بلند شد

وسط اِسفالتا تک چرخ می زدن

نگاشون می کردی بیشتر می زدن

از بس بوق بوق می کردن این جوونا

صداشون می پیچید تو خیابونا

احمدو به اسمالو هی چراغ داد

که۱۱۰ اومده، حمیدو رو فرارداد

بالاخره عاروسی هم تموم شد

این شعر( صمد ) گر درس عبرتی شد

جوونا گر بِدید به هر دستی

به پس خواهی گرفت تو هر که هستی

کوچیک شما:صمدآغا

ثبت دیدگاه