• امروز : چهارشنبه - ۲۹ فروردین - ۱۴۰۳
  • برابر با : Wednesday - 17 April - 2024

شعر طنز؛ دور از ولایت

  • 30 اردیبهشت 1392 - 0:03
شعر طنز؛ دور از ولایت

یکی از مخاطبان به نام سیدجواد صابری، شعری طنز درباره گرفتاری‌های دوری از ولایت فرستاده که متن آن به شرح زیر است:

 دور از ولایت

 پَسینی دل هوای وطن کِرد

لباس غصه و اندوه به تن کِرد

همش میگم غم و غصه رو بِنداز لَرد

که این زمونه پالِنگوی من کِرد

چو قلیون قل قل و چو کَلپَک اِولیزونُم

 چو ماهی در تِگ آکواریونُم

دمی غصه و غم از من چه دوره

یهو مثل آدور میره تو جونُم

دل شَلیده ام کُت کُت شد اِمرو

زتیر هجر تو پُت پُت شد اِمرو

خنجرت رو غلاف کن نازنینم

تموم هیکلم گُل مُت شد اِمرو

سر کوهی بلند شدم گرفتار

زچشمون خون ببارم از غم یار

غم دوری مادر کرده پیرم

 دلم میخواد که وَرگردُم به انار

عجب آب و هوایی داره انار

پسین دلگشایی داره انار

دم اُفتِو کوره حال میده قُلتِو

عجب پسته نابی داره انار

نویسم نامه ای از بی وفایی

ببندم بر پر مرغ هوایی

ببر مرغک به دست مادرم ده

بگو صد داد و بیداد از جدایی

الا ای پادشاه باعدالت

وِلم کن تا برم سوی ولایت

وِلم کن تا برم قومام ببینم

دعا گوی تو باشم تا قیامت

اگر روزی بِلُم پا تو ولایت

کنم این دل کِلاته رو راحت

بزنم کَل مِلَق دولَخ به پاشه

بِتُمبونُم دگر دیوار غربت

ثبت دیدگاه