• امروز : جمعه - ۱۰ فروردین - ۱۴۰۳
  • برابر با : Friday - 29 March - 2024

شعر؛ پول چهار برج مونده رو الانه میخام

  • 14 خرداد 1392 - 0:03
شعر؛ پول چهار برج مونده رو الانه میخام

یه روزی از روزا که ،زمستون بود

که سرماش زیر پوست و استخون بود

صمد پای چراغ دِرازکی بود

غرق تماشای سوسانو با جومونگ بود

صدای فس فس دیگشون می یومد

که رو چراغ براش سوسو می یومد

به یکدفعه هوا تلخ مزوو شد

 آسمونام یه دفه، زیرو رو شد

صدای شرشر اوو از ناسارا

همون لحظه می داد تبلیغ دارا و سارا

تو همین گیرو ویر صدایی اومد

صدای جینگ زنگ، از در، در اومد

گفت برام ببینام که کی هسه

شاید زنگ نم کشیده،الکی هسه

همچین درو وا کرد چیشاش درشت شد

همون دم در کل کوپکی یهو ولو شد

صمد همچین که حالیش جا بیومد

یه قورچ آب از گلوش پایین بیومد

شروع کِرد به تارف که بیا تو صابخونه

دم در خیس میشی هیشکی نیسه تو خونه

صابخونه گفت صمد اجاره میخام

پول ۴برج مونده رو الانه میخام

اگه داری بده اجاره خونه

وگرنه جمع بکن،هری اّ این خونه

صمدآغا شروع به التماس که ای عزیزم

بیا تو تا برات چایی بریزم

میدم پولو ولی الان ندارم

چند روزه که تو خونم،من بیکارم

بالاخره راضی شد صابخونه

که چند روزی هم بمونه توی خونه

صب زود که همچین صوبونه میخورد

حواسیش به ساعت که تکون میخورد

می گفت زن برام یکمی دعا کن

وخی ذغال بذار،دود دشتی هوا کن

صمد آغا شروع به شال،کلاه کِرد

بچشه شو تو خواب یتو ماچی کِرد

صمدآغا کفیل به روی شونه

خدافظی کِرد از توی خونه

تو راه می رفت همش زمزمه می کِرد

وان یکادو  با خودش دوره می کِرد

بالاخره رسید به سِر میدووون

دید بابوووو چقد آدم حیرووون

یه نیم ساعتی اونجو پرسه ای زد

یهو یه ماشینی جلوش ترمزی زد

گفت اووی نِگاه کارگر میخام من

اّ پول غصت نباشه خوب میدام من

صمد پرید بالو شکر خدا کِرد

یه دعایی  نثار این آغا کِرد

فعلا تا اینجو رو داشته باشین

اگه پیغوم برام گذاشته باشین

بعدا میگام صمد چه کارایی کِرد

خودیش رو اّ اجاره خونه خلاص کِرد

شعر: صمدآغا

ثبت دیدگاه