• امروز : جمعه - ۱۰ فروردین - ۱۴۰۳
  • برابر با : Friday - 29 March - 2024

رویای عاطفه

  • 08 آبان 1393 - 0:07
رویای عاطفه

دختری زار و یتیم دید بخواب
چهره مادر خود زار و حزین
با دل زار به مادر می گفت:
گو مرا حال چرا گشته چنین
گر مرا سایه تو بر سر بود
دل من زار نمی گشت و غمین
لقمه نانی که پدر می آرد
گشته با خون دل من رنگین
خانه انگشتر بی مقداری ست
چون تورا نیست بر آن خانه نگین
از همان روز که رفتی زجهان
بار اندوه مرا کرده وزین
نیست دیگر تشک کوچک من
بستر من شده، بینی تو زمین
تو بیین صورت پر چین مرا
گشته سیمای پدر هم پر چین
مادرم قصه برایم تو بگو
که شود تلخی کامم شیرین
مادرش گفت ز دوران شباب
که چنین هست و چنین بوده یقین
از زمانی که جهان گشته به پا
بوده این رسم و همینش آیین
در جفا و ستم وغصه و غم
باشداندر خور صدها نفرین
آن زمانیکه به دنیا بودم
غم و اندوه منم بوده همین
من به هر ره که نهادم پاییم
دیدم از بیش مرا کرده کمین
دخترک چونکه زخوابش بپرید
دید همان بستر و آن خاک زمین
گو چرا عاطفه ها مرده کنون
که شود دخترکی زار و حزین

قدمعلی طوسی زاده اناری

IMG_0647

ثبت دیدگاه