• امروز : جمعه - ۱۰ فروردین - ۱۴۰۳
  • برابر با : Friday - 29 March - 2024

دیدار شبان با همکاری دگر

  • 08 آذر 1393 - 0:06
دیدار شبان با همکاری دگر

محفلی می بود و جمعی دوستان
درشب پاییزی و فصل خزان
هر کسی ازهر دری گفتا سخن
تا شود پـربار آن شب، انجمن
از قضا مـرد شبانی ساده دل
با لباس کهنه و پرخاک و گل
او به صحبت چون دهانش باز کرد
درد خـود را این چنین آغــاز کـرد
گفت نگیرید بردل خود دوستان
چون که من هستم شبانی بی زبان
دامداری می کنم من شب و روز
در بیابان در زمستان یا تموز
آغلی دارم نمی باشد بزرگ
گوسفندی می برد هر هفته گرگ
از در سرما شدم بیمار و زار
بهر بیمارم شدم من رهسپار
با خر لنگ و چموش بی زوار
با مشقت آمدم من تا انار
ناگهان دیدم فضایی بس قشنگ
خانه و باغی قشنگ رنگ رنگ
در غروبی سرد و زرد و دلنشین
وقت پاییز و خزان،  فصل زمین
خودرویی پیدا شد از سوی انار
او به خودرو من به خر بودم سوار
با همان لکسوز و آن ماشین شیک
با لباسی شیک و خلقی خوب ونیک
گفت با من از کجایی پیرمرد
از چه رو گردیده ای اینگونه زرد
گفتمش من دامدارم مهربان
پیش دکتر می روم از درد جان
گفت ای همکار خوب و نازنین
دورتر از درب ماشینم نشین
چون لباست می دهد بد بوی دود
با خودم اینک ندارم عطر و عود
چون هستیم هر دوتا ما دامدار
هر دوتا از مردم شهر انار
مجتمع حتما تو می دانی کجاست
شهرکی زیبا و خوب دلربا
ساخته ام من باغ و ویلایی در آن
دامداری می کنم من این چنان
نام تهران را اگر بشنیده ای
یا در آن جا لاله زار را دیده ای
یک محل باشد به این نام و نشان
من کپی بنموده ام از روی آن
باغ و استخر و فضایی دلنشین
تا کنون هرگز ندیدی آن یقین
من جلو گشتم تو هم اندر قفا
با خر لنگت به دنبالم بیا
بکسبادی کرد آن ماشین سوار
شد غروب تاریک از آن گردو غبار
او جلو من هم به دنبالش روان
جانب دامداری زیبای آن
دیدنش از بهر من تیمار بود
آن فضا داروی هر بیمار بود
غیر دام هرچیز من دیدم در آن
پیش خود آهی کشیدم در نهان
باخودم گفتم یقینا خواب بود
چون انار یک وادی کم آب بود
آن طرف سوزد زمین از قحط آب
این طرف استخر و باغ و آب و تاب
هیچ دامی را ندیدم در محل
جز خودم با این خر بی شال و شل
چون شدم بی تاب وطاقت آن زمان
قصد رفتن کردم و گشتم روان
گوسفندی دیدم و دل شاد شد
سینه ام از درد و غم آزاد شد
عده ای از مردم خدمتگذار
بوده از تعداد کم ناخن شمار
دامداری می کنند در آن مکان
گاو و گوسفندی پی تیمار آن
عده ای خود مالکند در آن مکان
عده ای مستاجراند از دیگران
یک کمان حتما به خود دارد وتر
پیش هم باید بماند خشک و تر
این یکی با صد زیان و صد ضرر
مرکبش در این زمان گردیده خر
می کشد زحمت کنون از دل و جان
تا کند شیری به بازاری روان
آن یکی هم گشته موجر بر شبان
تا برد سودی به فردی این چنان
این یکی بهتر بود از آن یکی
کار خیری را نموده اندکی
آن که آنجا کرده ویلا برقرار
کی شود اورا بخوانی دامدار
نظر خود شاعر بی سواد:
دامداری را فضای سبز دانم لازمست
آنچه لازم بوده می دانم که خود مستلزم است
در کلان شهری که کم دارد درخت و سبزه زار
نی چوشهر پردرختی چون دیار ما انار
باغ های پسته سرسبز این شهر ودیار
گر خود هستند سلاحی بی صدا و مرگبار
از محیط زیست و بهداشت هوا در طول سال
سم فضا را کرده اشغال و پژمرده حال
شیره می ماند
ولی ما می شویم بیمار سخت
چاره سم و سموم هرگز نمی باشد درخت
آن فقط تولید اکسیژن نماید در هوا
گاز واکسیژن دهد بر بندگان عمر بقا
گاز کربن را بگیرد از هوا تا گشته پاک
ریشه بیچاره می باشد درون وقهر خاک
خاک هم گردیده سمی، ریشه ام بیمار شد
مثل من شد زرد روی حال آن هم زار شد
فیلترین گاز سمی کی بود کار درخت
از فتو سنتز نیاید جذب این اجرام سخت
شایدم من از غلط این مثنوی را ساختم
تیر را از قهر تاریکی به شب انداختم
از مضراتش کنم از این به بعد صرف نظر
سم پسته گشته کبریتی و آن هم بی خطر
این درختان هم کنون از قحط آب خشکیده اند
آب تلخ و شور را آن ها یقین کم دیده اند
آب لب شوری که درشهر و درون خانه هاست
آب آشامیدن هر مرد و زن یا بچه هاست
مخزنش در حال خشکیدن بود ای دوستان
آن چه می بینی کجا محتاج باشد در بیان
شهر سوخته را یقین ما دیده ایم در سیستان
سرنوشت ما بود آینده دانی مثل آن
شهر سوخته در دل آتش تو می دانی نسوخت
در میان آتش قهر طبیعت شهر سوخت
هیلمند طغیان نموده شد مسیر آن جدا
در جوار شهر بوده رودها رودخانه ها
رودها گردید خشک و آب در آنها نبود
شهر شد در آتش بی آبی گردید دود
یک جهان علم و تمدن گشته در آن ناپدید
کفر نعمت می شود گاهی عذابی بس شدید
گر صواب دانی تو اکنون کی بود در این ثواب
روزگاری می دویم مثل سمندی بر سراب
قدمعلی طوسی زاده اناری

IMG_0647

ثبت دیدگاه