• امروز : پنج شنبه - ۹ فروردین - ۱۴۰۳
  • برابر با : Thursday - 28 March - 2024

درد و دل یک شاعر با مسئولین انار

  • 11 آذر 1393 - 0:08
درد و دل یک شاعر با مسئولین انار

ای که بودی روزگاری مثل من بی رنگ فام
حال مسئولی در این شهر و به خود داری مقام
چون یقین جسم شهیدان را به چشمت دیده ای
معنی ایثار و جان را بی گمان فهمیده ای
آرمـان انقلاب آن امــام رهــبرم
تا ابد باشد به یاد و جسم و جان و خاطرم
پا برهنه می دویدم روز و شب در وقت جنگ
عده ای گشتند شهید در راه قرآن بی درنگ
عده ای گشتند مفقود والاثر در آن زمان
یادگاری مانده از آنها پلاک و استخوان
عده ای هم گشته جانباز و کنون آزرده تن
ای بسا ترکش کنون جا داده اند اندر بدن
جملگی بودند از مستضعفین بی نشان
داده اند اندر کلاس حق شناسی امتحان
ما رفوزه گشته ایم از امتحان در آن زمان
فرصتی داده خدا تا ما کنیم جبران آن
وای بر ما گر دوباره مهر مردودی خوریم
زین متاع پربها چوب کم سودی خوریم
میز باشد سنگرت خودکار بیکت چون تفنگ
هم به کاغذ می توان نامیی نوشت هم روی سنگ
گر نیازی بود برکارمندی از این سرزمین
در ترازوی حقیقت مستحقش را ببین
کار ما باشد جدا از خویش خویشان پروری
درس عبرت پس بگیر از دیدگاه رهبری
مثل من بسیار هستند نیمه جان در این وطن
امر رهبر بسته است بر رویشان اینک دم دهن
گر بنایی ساخت منعم فارغ از بند ریا
یا که شد یاور برین مستضعفین او از وفا
کار او ماند زاو اینک جهانی یادگار
هم خدا راضی زاو هم بنده هستم شرمسار
یک زن و مرد جوان در این زمان و روزگار
گر یکی گفتم غلط باشد کنون اندر انار
زن وشوهر هر دوتا با زحمت وخرج زیاد
علم تحصیل را به خود دانسته اند اینک جهاد
هر دو بی کارند اگر باشی زآنها بی خبر
می خوری مانند من هر روز وشب خون جگر
یک جوان حساس باشد ای برادر نیک دان
خویشتن هم بوده ای،هم یا کنون هستی جوان
ناامیدش می کنی در این زمان با لحن خویش
خویشتن گر خویش را خوانی در آن دم نزد خویش
یاس و نومیدی نصیبش کرده ای در آن زمان
لب فرو بندد درونش می شود آتشفشان
می شود جنگ و جدل در خانه اش بی شک عیان
یا طلاق یا اعتیاد گردیده ای انبازشان
از ازل تسلیم و فرمان ولایت بوده ای
معجزه از گفته و فرمان ایشان دیده ای
باقناعت می کنیم با لقمه ای نان بی گمان
شیعه باشد از ولایت تا ابد امن و امان
چون که ما منعم نبودیم از ازل تا این زمان
معده هم عادت نموده با کمی از خشک نان
گر یکی مسئول سازد ده نفر را ناامید
کار او بر دشمن ما ها شود آن دم امید
یک جوان از نا امیدی ها پریشان می شود
بغض او در سینه پنهان، چشم گریان می شود
حاصل یک آدم بیچاره را پس باد برد
چون ضعیفان را رئیسی این زمان از یاد برد
این شده رسمی کهن در شهر ما این دیار
شکوه دارم در درون من از اکابر در انار
قدمعلی طوسی زاده اناری

IMG_0647

ثبت دیدگاه