• امروز : پنج شنبه - ۹ فروردین - ۱۴۰۳
  • برابر با : Thursday - 28 March - 2024

شعری از قدمعلی طوسی”نظری گذرا بر دیوان شاعره فقید «پروین اعتصامی»”

  • 13 آذر 1393 - 0:05
شعری از قدمعلی طوسی”نظری گذرا بر دیوان شاعره فقید «پروین اعتصامی»”

نظری گذرا بر دیوان شاعره فقید «پروین اعتصامی» که همه سروده های او و مفاهیم آن مربوط به دوران ستم شاهی می باشد.
مادر چرخ ادب پروین نزاید بی گمان
در مقامش خوشه پروین بود در آسمان
باور یوسف نمی شد دختری رااین چنین
چرخ گردون می کند نابود او را ناگهان
آن که می دید از درون خانه ای نعمت سرا
کوخ هر مسیکن و هر بیچاره ای را هم زمان
قطره اشک یتیم و دیدن آن قطره اشک
چشم او گریان شده در غصه بیچارگان
از بلندای نگاه پرز احساسات خود
با قباد گوید سخن از درد و رنج مردمان
روز وشب با ناله محزون و مسکین پرورش
غصه ای را می سرود تا درد را سازد بیان
دست زار پیرزن با چرخ دوکش پیش او
آتشی در سینه اش شد دوک و دست ناتوان
محتسب با مستِ هوشیاری که در آن نیمه شب
داده درس حق شناسی محتسب را آن چنان
کاه کوه را می کند شرمنده از گفتار خویش
گرچه کاه ناچیز باشد کوه باشد بس گران
هیمه را در حال سوختن در دل آتش چو دید
گفت روا باشد ندانستی تو قدر غنچه گان
در جواب زاری آن هیمه گوید این چنین
پس روا باشد تورا ترسیدن از باد خزان
گرگ و سگ با هم تبانی کرده بودند در خفا
حق به آنها زاده چون غافل شده زنها شبان
گوهر و سنگ سیه را کرده با هم همزبان
تا بداند سنگ گوهر از چه رو گردیده آن
چون زلطف حق یکی را دیده یک دم نا امید
قدرت حق را کند با شعر خود با او عیان
مادر موسی که موسی را فکند در رود نیل
به چه زیبا می دهد الطاف حق را او نشان
قدر مادر را بگوید از زبان جوجه ها
راه و رسم زندگی آموزد او از ماکیان
مرغکی زیرک بدید بر دادم صیادی اسیر
داد هشداری به هر زیرک صفت از زیرکان
عاقبت بر دام افتد زیرکی از زیرکی
دام را هرگز نبیند مرغک محتاج دان
مست و هشیارش بخوان اندرز ها باشد در آن
مست دستی می دهد بر عاقلی چون پاسبان
قاضی بغداد آن بی داد او در داوری
زنگ هشداری بود درهرزمان بر داوران
چون قضا زودی پسر را قاضی بغداد کرد
دفتر قاضی شود خود قتلگاه مجرمان
دست خون آلوده گفتا با پدر او این چنین
گر تو با پنبه بریدی، من بریدم سر از آن
این پیام را می دهد پروین به شعرش، مرد و زن
لقمه ناپاک خود را می دهد روزی نشان
درد و رنج اورا دهد جرئت که خود با نامه ای
چاره ای خواهد به مردم از بر نوشیروان
حال رعیت را نویسد با دل غمگین خود
تا دهد اورا خبر از رعیت افسرده جان
از صدای نالش یک خوشه چین پیر گفت
بیم دارد خوشه چین از چوب دست دشت بان
در دل شب ناله زار رفوگر را شنید
اشک خود جاری نموده از غم مستضعفان
ناله مرغ سحر را نغمه ای افسرده خواند
فرق دارد ناله با یک چهچه ای از بلبلان
او نهال آرزو را کشته در هر باوری
تا امید و آرزو در زندگی آید میان
هرچه باداباد باشد آخرین فریاد او
آتش اندر درون را تا به کی سازد نهان
آب جوش دیگ را در آتش سوزان چو دید
گفت دوستی را شود در قعر آتش امتحان
می نهم صورت زجای پای پروین زین سبب
برادب هرگز نیاید شاعر مانند آن
خود بسوزاند میان آتش احساس خود
تا شود فانی چنان او از غم بیچارگان
فقر و درد ورنج زاری محنت بار گران
کی سزاوار است بر یک پیر زار ناتوان
تا ابد دانم که نامش گشته جاویدان ومن
می شوم نابود واو پاینده باشد در جهان
خوشه پروین اگر با نام او دارد جلا
جایگاه او بود اندر خور این کهکشان

قدمعلی طوسی زاده اناری

IMG_0647

ثبت دیدگاه