• امروز : پنج شنبه - ۹ فروردین - ۱۴۰۳
  • برابر با : Thursday - 28 March - 2024

تلخند؛ داستان واقعی

  • 15 اردیبهشت 1392 - 0:01
تلخند؛ داستان واقعی

یکی از همشهریان، مطلبی برای صفحه تلخند فرستاده که به شرح زیر است:

رئیس یکی از ادارات انار در دهه ۷۰ ،مدتی قبل یک داستان واقعی را برام تعریف کرد که :

  • چرا اسم شهر را گذاشتن انار ؟ مگر اینجا انار داره؟
  • نه اینجا اصلاً انار نداره .محصول منطقه انار،فقط پسته است .
  • پس برای چی اسمش رو گذاشتن انار ؟

بازرس های سالیانه به یکی از ادارات شهر انار آمده بودن ازهمون بازرس هایی که مو را از ماست می کشن و دنبال یک بهانه ای هستن تا یک ایرادی بگیرن، ضمناً از صبح که این بازرس ها آمده بودن همش یک جوری اشاره می کردن که پسته هم می خوان ، صحبت های بالا بین یکی از همین بازرس ها که با همه شوخی می کرد و بقیه را دست می انداخت و رئیس وقت آن اداره داشت انجام می شد .

  • پس برای چی اسمش رو گذاشتن انار ؟

رئیس اداره گفت :

  • الان می گم برای چی اسمش را گذاشتن انار؟

اسم انار ، مثل قضیه ملا نصر الدینه و ماجرای ملانصرالدین از این قراره :

ملا نصر الدین یک کوزه عسل داشت از ترس زنبورا روش نوشته بود “سرکه” ، که وقتی زنبورا میان دور و بر این کوزه ،بخونن سرکه ، برن دنبال کارشون ، اسم این شهر را هم گذاشتن     “انار ” که کسی نفهمه پسته دارن ، تا اینجا صحبت هایی بود که رئیس اداره داشت در جمع بازرسا به شوخی بیان می کرد ولی تا جمله آخر را گفت :

“اسم این شهر را هم گذاشتن انار که کسی نفهمه پسته دارن”

همه بازرسها با صدای بلند می خندیدن و قهقهه سر می دادن به جز اون بازرسه که گفته بود ” پس برای چی اسمش رو گذاشتن انار ؟” صورتش تا گوشهاش سرخ شده بود و معلوم بود تحمل دو کلمه شوخی رو نداشت و با جدیت به رئیس اداره گفت :

زنبورا نیش هم می زنن !

رئیس اداره وقتی دید اون بازرسه اینطوری دلخور شده ، عذرخواهی کرد و خیلی هم سعی کرد دل طرف رو بدست بیاره ، چقدر هم پسته همراهشون کرد تا دلخوری رفع بشه …

و بالاخره نیشش را هم زد !

چند ماه بعد از دفتر مدیر عامل کرمان زنگ می زنن به رئیس اداره که یک  توبیخی برات از تهران اومده ،قضیه چیه ؟

برای اوناهم مورد مشکوک بود آخه همون سال رئیس اداره مدیر نمونه شده بود و تقدیر نامه گرفته بود .

رئیس اداره گفت :کرمان آمدم می گم چی شده.

چند روز بعد ، کرمان – دفتر مدیرعامل :

مدیر به رئیس اداره: امروز باید بگی که قضیه توبیخ چی بوده ؟

رئیس اداره هر چه طفره رفت موفق نشد، بالاخره مجبور شد کل ماجرا را تعریف کنه ،اتاق منفجر شد ه بود از خنده ،حاضرین در جلسه همه می خندیدن و …

و ماجرا ختم شد به مذاکره مدیر عامل با رئیس بازرسی تهران و ملغی شدن توبیخی…

رئیس اداره در اینجای ماجرا که رسید به من گفت :

“یاد گرفتم که در هر جایی و مخصوصاً با افرادی که نمی شناسم و ظرفیت شوخی پذیری آنها را نمی دانم به هیچ وجه شوخی نکنم. “

 

ثبت دیدگاه