با کدامین پا در برابرت زانو بزنم
با کدامین چشم شرمندگی را وصله ی پارگی پوتینت کنم
با کدام دست ….
آه گفتم دست
آستینت در باد می رقصد و به واژه های من می خندد
چه واژه های خالی و پوچی
نمی دانم
من کلمات را فریب داده ام یا کلمات مرا
نمی دانم …..
عشق و مردانگی ….صداقت و رفاقت ….
مرگ و جاودانگی ….
وکوله پشتی پر از ستاره …..
چطور این همه را با یک دست خالی
برداشتی و خندیدی و رفتی ؟

معلم شهیدم ،هفته ی معلم است و جایت در بین معلمان نمونه خالی ست
هنوز لبخند پر از مهرت در خاطرم نقش دارد آنجا که تقسیمش میکردی
تادانش آموزانت با آن درس را بهتر بفهمند و خدا را بهتر بشناسند
تو عشق را معنی کردی و ایثار را به اثبات رساندی وثابت کردی که:

ای مرغ سحر عشق زپروانه بیاموز
کان سوخته را جان شد و آواز نیامد
این مدعیان در طلبش بی خبرانند
کان را که خبر شد خبری باز نیامد
