• خانه
  • اجتماعی
  • فرهنگ
  • سیاسی
  • کشاورزی-اقتصاد
  • عکس
  • ورزشی
  • دانش
  • درباره ما
    • ورود به پنل کاربری
    • ثبت نام
  • گالری ویدئو
  • جستجوی پیشرفته
۱۲ نظر ۲۴ شهریور ۱۳۹۳ - ۰:۰۴

دل نوشته ای از خانم غیاثی “من عاشقم،،،”

 دل‌نوشته‌ای از سرکار خانم فروزنده غیاثی
به نام من عاشقم،،،
به بهانه نزدیک شدن به روزهای آغازین مدرسه

 

منبع: وبلاگ شخصی خانم غیاثی

من عاشقم …

هنوز عاشقم .هنوز دلم تنگ میشه …

دلم برای فرشته های زمینی تنگ میشه ..

همیشه روز اول مدرسه زیباترین روز زندگیم بوده و هست .

از روزی که دانش آموز بودم وبرای رفتن به مدرسه لحظه شماری میکردم .

آوای قلبم لرزشی داشت که به تمام وجودم می رسیدوخبر از دقایقی متفاوت میداد

دقیقه ی شور وصال یار ! وصل هجر و انتظار !

و همین شور و شوق متصل شد به روز اول معلم بودنم !

وچه شیرین بود آن روز که روز نخست کارم بود و درمقابلم گلهایی رامیدیدم

که منتظر باغبان بودند ..گلهای باغ دانش !!  پاک سیرتان تشنه ی تعلیم !

چه شکوهی داشت این مقام و چه عظمتی دارد این شغل مقدس !!

چه سعادتی دارد سی و چهار سال تجربه کردن این قداست !

وفیض بردن از لحظه های نابی که ارزشش فراتر از گنج است !

کاری که در آن هرگز احساس خستگی نکرده و نمی کنم

چون میدانم عاشقم و عشق خستگی نمی آورد.

وامروز باز حس می کنم  تپش قلب عاشقم را ! می فهمم رنج انتظار را !

واین را کسی نمی تواند درک کند مگر اینکه همتای خودم باشد!

معلمین عاشق میدانند چه میگویم !

 من منتظرم ! منتظر حضور لبخند مهر مهربانانم !

دلم می خواهدشریک لحظه های شور و شوق و به هم پیوستن شان باشم

می خواهم شاهد خلوت و تنهایی شان گردم .شریک نیایش ها ی صبحگاهی

نیایش بین دو نماز ،آمین گفتن مراسم صبحگاه  .زنگ تفریح ودیدار همکاران گلم!

. دستشان را بفشارم ،از بچه ها بگویم ،از شیطنت ها،ازمهربانی ها!

دلم برای تک تک آن  لحظه ها ِی  شیدایی تنگ شده .چه کنم بیقرارم .

سی و چندسال باگلها بودن ،آنها را بوییدن،زخم خارشان را با عشق تحمل کردن،

کم نیست .عمریست و دلم تکرار این لحظه های شیرین را می طلبد.

می خواهم به آنها خوب بودن را بیاموزم و خوب شدنشان را حس کنم .

کوله بار تجربه ام پر است از خاطرات ناب معلمی ! لبم تشنه ی گفتن است و

زبانم تشنه ی خواندن و گوشم آماده ی شنیدن ،شنیدن صدای بال فرشته ها .

تشنه ام ،تشنه ی شهد گوارای نگاه گویای نوگلم آن لحظه که می گوید :

خانم ! دلم براتون تنگ شده بود !

همدلان خوبم! دلم با من نیست.آنرا در کوچه پس کوچه های مدرسه جا گذاشته ام

_MG_3401

۱۲ دیدگاه برای “دل نوشته ای از خانم غیاثی “من عاشقم،،،””

  1. وانتد گفت:
    شهریور ۲۴, ۱۳۹۳ در ۸:۲۳ قبل از ظهر

    کاشکی یه بار دیگه اون روزا برمیگشت

    پاسخ
  2. اكبر گفت:
    شهریور ۲۴, ۱۳۹۳ در ۹:۱۳ قبل از ظهر

    یادش به خیر اون روزا

    پاسخ
  3. من گفت:
    شهریور ۲۴, ۱۳۹۳ در ۱۱:۰۹ قبل از ظهر

    سلام بر غیاثی و غیاثی ها….
    خون دلها خورده اید جانان من اما همچنان از عشق سخن میگویید….فتبارک الله احسن الخالقین

    پاسخ
  4. پایه خنده گفت:
    شهریور ۲۴, ۱۳۹۳ در ۱:۱۷ بعد از ظهر

    فتبارک الله و خوب اومدی 🙂 

    پاسخ
  5. پایه خنده گفت:
    شهریور ۲۴, ۱۳۹۳ در ۱:۱۹ بعد از ظهر

    اما خداییش خانم غیاثی یه دونه س….

    پاسخ
  6. کوچکعلی گفت:
    شهریور ۲۴, ۱۳۹۳ در ۱:۴۸ بعد از ظهر

    این دو دختر ناز الهه مهرابی و ریحانه پورسلمان هستند

    پاسخ
  7. ساغر گفت:
    شهریور ۲۴, ۱۳۹۳ در ۷:۲۴ بعد از ظهر

    باز گرد آی خاطرات کودکی          بر سوار اسب های چوبکی 
    درس های سال اول ساده بود.     آب  را بابا به سارا داده بود
    درس پند اموز روباه و خروس.      روبه مکار و دزد و چاپلوس
    روز مهمانی کوکب خانم است.     سفره پر از بوی نان گندم است
    تا درون نیمکت جا می شدیم        ما پر از تصمیم کبری می شدیم
    گرمی دستانمان از اه بود.           رنگ دفترهایمان از کاه بود
    کاش میشد باز کوچک می شدیم    لا آقل یک روز کودک می شدیم
    یاد آن اموزگار ساده پوش.           یاد آن گچها که بودش روی دوش
    ای دبستانی ترین احساس من.       بازگرد مشقها را خط بزن

    پاسخ
  8. اهل دل گفت:
    شهریور ۲۴, ۱۳۹۳ در ۹:۳۸ بعد از ظهر

    با تشکر از خانم غیاثی با متن ادبی زیبایشان و نیز تشکر از ساغر که این شعر ارسالی ما را به خاطرات گذشته بردند

    پاسخ
  9. فروزنده گفت:
    شهریور ۲۵, ۱۳۹۳ در ۳:۵۶ بعد از ظهر

    باز آن احساس گنگ و آشنا
    در دلم سیر و سفر آغاز کرد

    باز هم با دست های کودکی
    سفره ی تنگ دلم را باز کرد

    باز برگشتم به آن دوران دور
    روزهای خوب و بازی های خوب

    قصه های ساده ی مادر بزرگ
    در هوای گرم شب های جنوب

    رختخوابی پهن، روی پشت بام
    کوزه های خیس، با آب خنک

    بوی گندم، بوی خوب کاهگل
    آسمانِ باز و مهتاب خنک

    از فراز تپه می آمد به گوش

    زنگ دور و مبهم زنگوله ها

    کوچه های روستا ، تنگ غروب

    محو می شد در غبار گله ها

    های و هوی کوچه های شیطنت

    دست دادن با مترسک های باغ

    حرف های آسمان و ریسمان

    حرف های یک کلاغ و چل کلاغ

    روزهای دسته گل دادن به آب

    چیدن یک دسته گل از باغچه

    جست و جوی عینک مادر بزرگ

    توی گرد و خاک روی طاقچه

    فصل خیش و فصل کشت و فصل کار

    فصل خرمنجا و خرمن کوب بود

    خواندن خط های در هم توی ماه

    خواب های روی خرمن خوب بود

    روزهای خرمن افشانی که بود

    خوشه ها در باد می رقصید شاد

    دانه های گندم و جو را زکاه

    پاک می کردیم با آهنگ باد

    در دل شبهای مهتابی که نور

    مثل باران می چکید از آسمان

    می کشیدیم از سر شب تا سحر

    بارهای کاه را تا کاهدان

    آسمان ها در مسیر کهکشان

    ریزه های ماه را می ریختند

    اسب ها از بارشان ، در طول راه

    ریزه های کاه را می ریختند

    ریزه های کاه خطی می کشید

    از سر خرمن به سوی کاه دان

    کهکشانی دیده می شد در زمین

    کهکشانِ دیگری در آسمان

    توی خرمنجای خاکی کیف داشت

    بازی پرتاب « توپ آتشی »

    « دوز » بازی های بی دوز و کلک

    جنگ با « تیر و کمان های کِشی »

    جنگ مردان مثل جنگ واقعی

    جنگ با سنگ و تفنگ و چوب بود

    جنگ ما مانند « جنگ زر گری »

    گرچه پر آشوب، اما خوب بود

    مرگ ما یک چشم بستن بود و بس

    خون ما در جنگها بی رنگ بود

    هفت تیر چوبی ما بی صدا

    اسب های چوبی ما لنگ بود

    آسیاهای قدیمی خوب بود

    دوستی های صمیمی خوب بود

    گر چه ماشینهای ما کوکی نبود

    باز « ماشینهای سیمی خوب بود»

    ظهر ها بعد از شنا و خستگی

    ماسه های نرم کارون کیف داشت

    وقت بیماری که می رفتیم شهر

    سینمای گنج قارون کیف داشت

    روزها در کوچه های رو ستا

    دیدن ملای مکتب ترس داشت

    دیدن جن توی حمام خراب

    دیدن یک سایه در شب ترس داشت

    چشم ها، هول و هراس ثبت نام

    دست ها، بوی کتاب تازه داشت

    گر چه کیف ما پر از دلشوره بود

    باز هم دلشوره ها اندازه داشت

    « باز باران با ترانه » می گرفت

    دفتر« تصمیم کبری » خیس بود

    « خاله مرجان » و خروس ساده اش

    که پر و بالش سرا پا خیس بود

    روز های باد و باران تگرگ

    تیله بازی های ما با آسمان

    تیله های شیشه ای از پشت بام

    صاف، غِل می خورد توی ناودان

    بعضی از شب ها که مهمان داشتیم

    گرم و روشن بود ایوان و اتاق

    می نشستیم از سر شب تا سحر

    فال حافظ بود و گرمای اجاق

    « هفت بند » کهنه ی « کاکا علی »

    ناله اش مثل صدای آب بود

    شاهنامه خوانی « عامو رضا »

    داستانش رستم و سهراب بود

    یاد شربت های شیرین و خنک

    توی ظهر داغ عاشورا به خیر !

    یاد آشِ نذری همسایه ها

    روضه ها و نوحه خوانی ها به خیر!

    یاد ماه روزه و شب های قدر

    یاد آن پیراهن مشکی به خیر!

    یاد آن افطارهای نیمه وقت

    روزه های کله گنجشکی به خیر!

    قهرها و آشتی های قشنگ

    با زبان آشنای « زرگری »

    یک دوچرخه، چند چشم منتظر

    بعد از آن هم بوی چسب پنچری

    چال می کردیم زیر یک درخت

    لاشه ی گنجشک های مرده را

    ” چینه ” می دادیم نزدیک اجاق

    جوجه های زرد سرما خورده را

    خواب می رفتیم روی سبزه ها

    سیر می کردیم روی آسمان

    راه می رفتیم روی ابرها

    تاب می بستیم بر رنگین کمان …

    ناگهان آن روزها را باد برد

    روزهایی را که گل می کاشتیم

    روزهایی که کلاه باد را

    از سرش با خنده برمی داشتیم

    بال های کاغذی آتش گرفت

    قصه های کودکی از یاد رفت

    خاک بازی های ما را آب برد

    بادبادک های ما بر باد رفت

    آه، آیا می توان آغاز کرد

    باز این راهِ به پایان برده را؟

    می توان در کوچه ها احساس کرد،

    باز بوی خاکِ باران خورده را؟

    می توان یک بار دیگر باز هم

    بال های کودکی را باز کرد؟

    قیصر امین پور

    پاسخ
  10. اهل دل گفت:
    شهریور ۲۶, ۱۳۹۳ در ۱۰:۲۳ بعد از ظهر

    با تشکر از فروزنده که این شعر زیبای قیصر امین پور را در  اینجا آوردند

    پاسخ
  11. نسیم جنوب گفت:
    مهر ۱, ۱۳۹۳ در ۰:۵۶ قبل از ظهر

    بادرود وباسلام برانکه بنوشتی پیام من نسیمم عطر وبو دارد نگام یاد امد از کلاسو درس ومشق وگفته هام یادم امد از معلم از دبیرو نا ظمین با مرام .یادم امدانکه بر من خواند شهامت با شجاعت را تمام …… من شروع کردم الف دنباله ان قاف ولام.این معلم داد زصبرش این حروف واین کلام .با تشکر والسلام …… من نشته تا تو بنمایی دعام

    پاسخ
  12. نسیم جنوب گفت:
    مهر ۱, ۱۳۹۳ در ۵:۳۲ بعد از ظهر

    با سلام وبا درود  بر کلاس وهرچه بود .بر معلم بر گپ وگفت وشنود .من نسمم داشت عطرم بوی عود ….. بادروغ وبا جفنگ عطرم شده قاطی  به دود .کم کمک باهر  دروغ خشکیده ورویم  شد  کبود ای خدا این زندگی راستای گفتارم نبود چون نمی دانم که غیبت میکند ما را حسود  باتشکر و درود قصه هایم این نبود 

    پاسخ

دیدگاه خود را بنویسید

برای صرف‌نظر کردن از پاسخ‌گویی اینجا را کلیک نمایید.


تازه‌ترین مطالب
  • فوت ۳ هزار و ۸۳ نفر در فارس بر اثر ابتلا به کرونا
  • کاهش ذخایر خونی در فارس
  • آزاد‌سازی ۲ هزار محد‌ود‌ه معدنی قابل اکتشاف د‌ر فارس
  • پیش‌بینی برداشت بیش از ۳۲ هزار تن مرکبات در شهرستان خفر
  • شهرک آرین شیراز؛ پیوسته به شهر و گسسته از امکانات
  • استاندار: مردم فارس ۷۰۰ میلیارد تومان در شرایط کرونا کمک کردند
  • پلمب ۵ کارگاه تولید مصالح غیراستاندارد در شیراز
  • آخرین مهلت ثبت نام مرحله سوم مسکن ملی در فارس ۲۵ دی است
  • ۸ باند سرقت در شیراز متلاشی شد
  • سرما ۶۲ میلیارد ریال به بخش کشاوری لارستان زیان رساند
  • طرح‌های آبخیزداری لارستان موجب ذخیره سالانه ۶۰ میلیون مترمکعب آب شد
  • بیش از ۳۰ معدن در سرچهان به سرمایه‌گذاران واگذار شد
  • راه اندازی ۱۰ بازارچه فروش محصولات سالم در شیراز
  • خسارت ۸۰ میلیارد تومانی سرما به کشاورزی قیروکارزین
  • «نداشتن مهارت‌های زندگی اصلی‌ترین علت طلاق است»
  • پرداخت تسهیلات ۶ میلیونی دردی از اصناف درمان نمی‌کند
  • نقش اصناف فارس در مدیریت کرونا اثرگذار بوده است
  • پسری که پدرش را کشت دستگیر شد
  • امسال ۱۶۷ روستای بالای ۲۰ خانوار فارس اینترنت وصل شده است
  • شهرک‌های نزدیک اما دور از امکانات شهری شیراز؛ بحث شورای شهر
آرشیو
  • خانه
  • تماس با ما
تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به انار پرس است.